نفس عشق
دخترک کوری نامزدی داشت ،
آنها همدیگر را خیلی دوست داشتند.
روزی دخترک آرزو کرد که ایکاش چشم داشتم و می توانستم او را ببینم .
یکروز کسی به دخترک چشم هدیه کرد ،
او دیگر میتوانست ببیند .
رفت پیش نامزدش و دید که اوکور است ،
دل سرد شد و خواست که اورا ترک کند ،
پسرک قبول کرد
به او گفت :فقط ازتو خواهشی دارم .
دخترک گفت :بگو
پسرک گفت :
گلم مواظب چشمهای من باش
یکروز پسری به دنبال دختری راه افتاد ،
دختر از او پرسید: چرا به دنبال منی
پسر گفت : من عاشق تو هستم .
دختر گفت : چرا عاشق من ؟
من یک خواهر بسیار قشنگی دارم که داره از پشت سر میاد،
برو با اون دوست شو .
پسر هم برگشت تا خواهر اورا ببیند
وقتی خواهرش رسید دید که چقدر زشت است .
برگشت و به دختر گفت چرا به من دروغ گفتی ؟
دختر گفت : چون تو به من دروغ گفتی ،
اگر عاشقم بودی پس چرا به دنبال دیگری رفتی ؟
دختر دیگر محل آن پسر نگذاشت و به راه خود ادامه داد.
این نفس هوسی است که با عشق اشتباه گرفته شده است