سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پاتوق دختر و پسرای باحال

یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد...

 

و تو ای علی،

ای شیر!

مرد خدا و مردم،

رب النوع عشق و شمشیر!

ما شایستگی شناخت تو را از دست داده ایم. شناخت تو را از مغزهای ما برده اند، اما عشق تو را، علی رغم روزگار، در عمق وجدان خویش، در پس پرده های دل خویش، همچنان مشتعل نگاهداشته ایم،

چگونه تو عاشقان خویش را در خواری رها می کنی؟ تو ستمی را بر یک زن یهودی که در ذمه حکومتت می زیست تاب نیاوردی، و اکنون، مسلمانان را در ذمه یهود ببین.

و ببین که بر آنان چه می گذرد!

ای صاحب آن بازو که یک ضربه اش از عبادت هر دو جهان برتر است

ضربه ای دیگر!


+ نوشته شده در دوشنبه 85/10/25 ساعت 6:53 عصر توسط سارا | نظر


خیال نمی کردم که تو یه روز همه کس من باشی

با من بی کس و غریب یه روزی هم قسم باشی

اصلانمی اومد بهت که عشق و حتی بشناسی

اما دیدم که مثل تو ،عاشق نمیشه هیچ کسی


+ نوشته شده در دوشنبه 85/10/25 ساعت 6:53 عصر توسط سارا | نظر


دل من دیر زمانی است که می پندارد

دوستی نیز گلی است

مثل نیلوفر و ناز

ساقه ترد ظریفی دارد

بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد

جان این ساقه ی نازک را

دانسته- بیازارد

در زمینی که ضمیر من و توست

از نخستین دیدار

هرسخن ، هر رفتار

دانه ها ئی است که می افشانیم

برگ و باری است که می رویانیم

آب و خورشید و نسیمش مهر است

گر بدانگونه که بایست به بار آید

زندگی را به دل انگیز ترین چهره بیاراید

آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف

که تمنای وجودت همه او باشد و بس

بی نیازت سازد،از همه چیز و همه کس

زندگی،گرمی دل های به هم پیوسته است

تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است

در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز

عطر جان پرور عشق

گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز

دانه ها را باید از نو کاشت !

آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان

خرج می باید کرد

رنج می باید برد

دوست می باید داشت

با نگاهی که در آن شوق بر آرد فریاد

با سلامی که در آن نور ببارد لبخند

دست یگدیگر را

بفشاریم به مهر

جام دل هامان را

مالا مال از یاری غمخواری

بسپاریم به هم

بسرائیم به آواز بلند: شادی روی تو !

ای دیده به دیدار تو شاد

باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست

تازه

            عطر افشان

                                گلباران باد.

 


+ نوشته شده در دوشنبه 85/10/25 ساعت 6:53 عصر توسط سارا | نظر


عشق چیست؟

عشق دانش است.دانش و فرهنگ است توامان.و آن کس که از این دو بی بهره است

توانایی عشق ورزیدن ندارد.

عشق دلپذیرترین جهان بینی آدمی است. آن جهان بینی نجیب و جلیل،که از آغاز تاریخ

انسان تاکنون،جانهای شیفته ی بسیاری ،برای بر پا داشتن جهانی شایسته و بایسته ی

آن کوشیدند و جان باختند.

عشق، فروتن است. عشق فروتنی است. از یاد نبریم که در سر تا سر زندگی خود، هر گاه

به انسان والایی ،شایسته عشق،برخورده ایم نخستین خصلت برجسته ای که در او یافته ایم،فروتنی او بوده است.و هر قدر در جه ی دانش و فرهنگ وی بالاتر ،به همان نسبت

فروتنی او نیز افزونتر بوده است.

عشق،انفجار زیباترین و دلپذیرترین عاطفه های آدمی است.راز زیستن،معنای زیستن

و نیروی زیستن اوست.آن شعله جانبخش است که بناگهان ،دهانه خاموش جان و روان آدمی را می گشاید و تو فانی از خورشید ها و ستاره های در بند مانده را رها می سازد

تا سر تا سر زندگی و جسم و جان او را معنا و گرما ببخشد،و زیستن در این جهان بیرحم

ستمکاره و درشتخو را برای وی ممکن می سازد.

عشق،آتشبازی با شکوه رنگها،نو رها،پروانه ها،گلبر گها،عطر ها،لبخند ها و همه ی زیباییهای جهان،در منظو مه رنگین کمان زیستن است. عشق جان جهان است.

همان پدیده اثیری است که افلاطون فیلسوف بزرگ یو نانی بی آن زندگی را ناشدنی و محال و جهان را گورستانی بیکرانه می داند.همان است که مولانا شاعر اعجوبه ایرانی

می گوید.

گرچه من خود ز عدم دلخوش و خندان زادم

عشق آموخت مرا شکل دگر خندیدن


+ نوشته شده در دوشنبه 85/10/25 ساعت 6:53 عصر توسط سارا | نظر


عشق طرح ساده لبخند ماست

معنی لبخند ما پیوند ماست

عشق را با دست های مهربان

هر که قسمت می کند مانند ماست

عشق یعنی اینکه ما باور کنیم

یک دل دیگر ارادتمند ماست

دوستی همسایه نزدیک ما

مهربانی نیز خویشاوند ماست

شرح مبسوط زیان و سود عشق

چشم غمگین و دل خرسند ماست

گرچه ما خود را نصیحت می کنیم

عشق اما بی خیال پند ماست

دست خوبت را به دست من بده

دستهای ما پل پیوند ماست

در همه قاموسهای معتبر

عشق تنها واژه پسوند ماست

کیست عریان تر ز ما در متن عشق

ارتفاعات غزل الوند ماست

"سهیل محمودی"


+ نوشته شده در دوشنبه 85/10/25 ساعت 6:53 عصر توسط سارا | نظر


هر چی بخوای هست

سلام

از مطالب لذت ببرید.


+ نوشته شده در دوشنبه 85/10/25 ساعت 3:48 عصر توسط سارا | نظر


درد شیرین

نمی دانم

نمی دانم

به راستی نمی دانم آیا تا به حال کسی در عالم پیدا شده که درد شیرین را چشیده باشد، آیا تا به حال کسی به باور درد شیرین رسیده است؟

تو را خوب می شناسم و به گمانم حالا دردهایت را خوب میدانم که هر کدام مثل نیشتری بر قلبم هستند و من با تو درد می کشم، با تو قد می کشم و با تو به تمام تعاریفی میرسم که هیچکس نمی توانست به این آسانی بدان دست یابد...

عزیز ترینم

عزیز نازنینم

ناگه میان این همه غصه با جمله ای به ظاهر غصه آورنده دل شادم کردی، من با تو خواهم بود چه با پای رفتن و چه بدون آن، که من پاهای رفتنت خواهم بود، اگر چشمهایم تو باشی، اگر صورت مهربان تو در افق موفقیت نظاره گر پاهای بی تاب رسیدنم باشد، و اگر دستهای تو یاری دهنده ی قلب پر از عشقم بمانند، من با تو رنگ می گیرم و با تو زندگی می کنم، من عاشقانه چشمهایت را میان دلم نقاشی میکنم، و از میان لحظات شکار لحظه، چشمهای تو را شکار میکنم که به دور دست عشق نظر افکنده ای و دلدادگی را به دلدادگان آینده می آموزی

من با توام

دو قلب در کنار هم، من با تو شادمانم، من با تو غمگین هم می توانم بشوم، اگر عصبی شوی من با تو گر میگیرم، من همزاد توام، با من بمان، من همیشه با توام...

همزاد من

همزاد من

 از نامرادی دوران نمی ترسم اگر تو پر پروازم باشی

دنیا مگر دلتنگی هم دارد، من از هر دل تنگ روزنه ای میسازم برای رسیدن به سرزمین فراخ عشق ِ تو در آنسوی کوه ناکامی

من تمام در راه ماندگان را بشارت میدهم به نوری که در سرزمین فراخ عشق گسترده شده، برای پذیرایی از قلبهای عاشقی چون قلب تو

من تمام حجم قلب مهربانت را میستایم و احساس میکنم، من حجم تمام دلنگرانی های قلب بی تابت را اندازه زده ام و هر روز ابعادش را در ذهنم مرور میکنم، من همه ی حجم تنهاییت در تمام روزهایی که میگذرند را حس میکنم، من تمام ساعات بی تو بودن را مینگارم تا نعمت با تو بودن از خاطرم دور نشود، من با تو می مانم حتی اگر دستهای مهربانی بر پاهایم حلقه شوند برای بازداشتنم...

تو معنای همه ی آن چیزهایی هستی که میشود در یک مرد یافت

و من سخت در شگفت قلب بلوریت هستم و در این سکوت صبر گونه ات که هیچ شکایت نمیکنی...

و من سخت بی تاب شده ام از بیاد آوردن این همه خود داری و این همه سکوت و این همه صبر و این همه ایثار...

من درد میان آن چشمها را سخت می شناسم، من کجا مظلومم که چشمهای مظلوم تو دل آدم را آتش میزند، وقتی میوه های دلت در کنارت هستند و آدم گمان آن دارد که غم دنیا بر دلت سنگینی میکند...

میان این همه دلتنگی و فاصله، میان این همه بهانه برای بودن و ماندن و عاشق ماندن، یک چیز را خوب میدانم من اهل نماندن نیستم

با تو میمانم تا آخر

و تو از تنهایی در میایی

من حجم درد را روی صورت تب دارت حس میکنم

عجب دارم از سنگهایی که آب نمی شوند...

عجب دارم از چشمهایی که نمی بینند، و سخت متعجبم از مهری که خدا آفریده و اینقدر کورمال کورمال بدون هیچ درکی به ته رسیده و شاهد بی اطلاع سوختنی شده که نه گرمایش و نه جنسش را درک نمیکند...

روضه دوست ندارم بخوانم، اما عجب دارم از دیوارهایی که این همه ظلم را میبینند و هنوز فرو نریخته اند، این حجم غصه از کجا بر صورت مهربانت نشسته؟ دلم تنگ شد، دستم را بگیر

باید راهی برای نفس عمیق کشیدن بلد باشی

از همان نفسهایی که بغض های درون سینه را خالی میکنند

آ ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

دلم هنوز دارد می سوزد

آخر آن چشمها چه می کنند که این حجم غصه را نمی بینند...

 


+ نوشته شده در یکشنبه 85/10/24 ساعت 10:24 عصر توسط سارا | نظر


ترانه ی دل

چگونه تورا دوست دارم؟
بگذار تا بشمرم .
من تورا به عمق و طول و عرضی دوست دارم،
که روحم قادر است به آن برسد .

تقاضای ازدواج از زنی زیبا و جوان، شجاعتی بسیار
لازم دارد. باور کنید نواختن تمام آهنگ پتراشکا با
پیانو راحت تر از این کار است .

عشق ما آن قدر شدید وآتشین است که خود ما را از
بین می برد .

ملاقات دو انسان با یکدیگر، شبیه تماس دو ماده ی
شیمیایی است: اگر واکنشی وجود داشته باشد هر دو
طرف، دگرگون می شوند.

در زندگی هیچ چیزی وجود ندارد که شیرینی آن به
اندازه ی نیمی از شیرینی یک رویای نو پای عشق باشد .

درخشان ترین موفقیت من در زندگی، توانائیم برای
تشویق همسرم به ازدواج با من بود .

عشق کهنه، هرگز زنگار به خود نمی گیرد .

آری، عاشق کور است –
اما همسایه ها کور نیستند .

بیا برویم،
تو و من،
در آن هنگام که غروب،
هم چون بیماری بی هوش، که روی تخت افتاده
است؛
دامن خود را در برابر آسمان می گستراند .
مهم نیست که موضوع چیست،
همیشه موضوع، عشق است .

عشق بسیار عجیب است .
به سوسماری می ماند
که اطراف قلب را احاطه کرده،
و به داخل آن نفوذ می کند .

عشق نیز نظیر بخت و اقبال
روی چرخی حرکت می کند،
که بسیار بالا و پایین دارد.

انسان هایی که عمیقا عاشق اند هرگز پیر نمی شوند،
ممکن است به دلیل سال خوردگی از دنیا بروند اما
قلبشان هنوز جوان است .

عشق به همان اندازه که در دربار پادشاهان وجود
دارد . در کلبه های کوچک نیز یافت می شود .

هیچ عشقی، عشق اول نمی شود .

اگر قادرید بگویید چقدر عاشق هستید، بی گمان
عاشق اید اما میزان عشق شما کم است .

چه غمگین، بد اخلاق وعصبانی بود-
اما سپس چه شیرین ودوست داشتنی شد !

بانوی محترم، جهنم جایی است که دیگر عشقی در
آن نیست .

آسایش و راحتی را کنار بگذار تا خدای عشق در
مقابل تو، سر تعظیم فرود آورد .

سه چیز در دنیا وجود دارد که هرگز نمی توان آن ها
را نادیده گرفت و آن سه عبارت اند از: عشق، کوه و
انسانی که بر اشتری سوار است .

من عاشق دنیا و همه ی موجوداتی بودم کهدر آغوش
بارانی آن می زیست .

عشق، شبیه ساعت شنی است. هنگامی که مغز تهی
می شود، قلب سرشار می گردد .

چشمان عاشق به عقاب کور خیره می شود .

علاقه ی یک نفر به شخص دیگر همیشه دارای
ارزش و احترام است زیرا آئین خلقت را برای ما آشکار
می سازد، حتی اگر عقل، این علاقه را به دلیل داشتن
منشا شهوانی محکوم کند .

در بهار، قوه ی تصور یک مرد جوان به آسانی به
سمت اندیشه ی عشق کشیده می شود .

صورت هر کس از دل او خبر می دهد .

من دوباره جرقه ی آن عشق قدیمی را احساس
می کنم .

ما همه برای عاشق شدن آفریده شده ایم. عشق،
سر چشمه ی حیات و یگانه فرجام آن است .

عشق در قلب انسان ها، منطقه ای بسیار گرم و
سوزاننده را به خود اختصاص داده است .

هیچ راهی برای فرار از عشق و محبت وجود ندارد .
اما برای بیش تر عاشق شدن، همیشه راهی هست .
با تمام نقاط ضعفی که داری
هنوز هم دوستت دارم .

اگر عاشق کسی هستید که او عاشق شما نیست؛ در
نیمه های شب دردی را در سینه ی خود احساس می کنید .

آن ها لبخندی با یکدیگر رد و بدل کردند که آینده
در آن پیدا بود .

گذر زمان
برای انسان های منتظر، کند است،
برای انسان های وحشت زده، سریع
برای انسان های غمگین، طولانی
برای انسان های شاد، کوتاه
اما برای آن ها که عاشق اند، زمان جادوانگی ست .
ساعت ها می گذرند، گل ها می میرند، روز های
جدید، راه های جدید، سپری می شوند .
فقط عشق است که می ماند .

عشق، اشتیاقی کامل و همگانی برای مشارکت و
همدلی است نه فقط در مورد احساسات بلکه در مورد
کل ذات و سرشت آدمی .

عاشق ها، دیوانه اند .

عشق تو، از شراب هم بهتر است !

انسان های عاشق اعتقاد دارند که غیر ممکن، ممکن
است .

دردها ورنج های عشق
از همه ی شادی های دیگر
بسیار شیرین تر است .

+ نوشته شده در یکشنبه 85/10/24 ساعت 9:27 عصر توسط سارا | نظر


مرهم

تنهاکسی که مریض میشه، تصادف میکنه یا به هر صورت دچار جراحتی میشه توجه اطرافیانش رو به خودش جلب میکنه. خواه ناخواه دکتری معاینه اش میکنه، براش دارویی تجویز میشه و دوستان و آشنایان هم سعی میکنن بیشتر بهش سر بزنن تا وقتی که کسالتش برطرف بشه. اگر پای شخص توی گچ هست عصایی براش تهیه میکنن تا بتونه راحت تر راه بره. اگر چشمش خوب نمیبینه همه سعی میکنن به جای چشم او هم ببینند تا خدای نکرده اتفاقی براش نیافته. اگر سرش درد میکنه محیطی رو برای خوابیدن و استراحتش فراهم میکنن و...
اما اگه روح کسی آزرده بشه چی؟ اگه به نحوی بازیچه خودخواهی و غرور اطرافیانش باشه چطور؟ اگه وجودش لبریز از نگرانی آینده و عاقبت زندگیش باشه چی؟ بدتر از همه... اگه بقیه نتونن او رو درک کنن تکلیف چیه؟! پزشکی که قادر به تشخیص و درمان این مشکلات باشه کجاست؟ نوش داروی این زخم عمیق زمان بر پیکر انسان چیه؟ عصای قابلی که بتونه تحمل این رنج ها رو داشته باشه کو؟ چشمهایی که در دیدن واقعیت ها و درک حقایق کمکش کنن کجا هستن؟ چه کسی به زخمهای روی قلب آدمها اهمیت میده؟ کجا میشه از اینهمه فشارهای عصبی و سرعت اتفاقات عصر حاضر فرار کرد و دمی آرام گرفت؟
زندگیهامون آمیخته شده با درد و رنج. میوه فروشی دنیا اجازه جدا کردن میوه های تازه و سالم رو نمیده! قطار سریع السیر زندگی هم به جز مقصد نهایی ایستگاهی برای پیاده شدن نداره. با خوب و بدش باید ساخت. نمیگم چکار بکنین یا نکنین اما اگه وقت کردین یه مقدار بیشتر مراقب همدیگر باشین. مراقب قلب های تنها.

+ نوشته شده در شنبه 85/10/23 ساعت 7:1 عصر توسط سارا | نظر


<      1   2