سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پاتوق دختر و پسرای باحال

شاید محال نیست!!!

آنکس که درد عشق بداند

اشکی بر این سخن بفشاند:

این سان که ذره های دل بی قرار من

سر در کمند تو.جان در هوای توست

شاید محال نیست که بعد از هزار سال روزی غبار ما را آشفته پوی باد

در دور دست.دشتی از دیده ها نهان

بر برگ ارغوانی.پیچیده با خزان

یا پای جویباری.چون اشک ما روان.

پهلوی یکدگر بنشاند!

ما را به یکدگر برساند!


+ نوشته شده در پنج شنبه 85/10/21 ساعت 1:52 عصر توسط سارا | نظر


رفتن

تو کیستی،که من اینگونه بی تو بی تابم؟شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم.

تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو،بسان قایق سرگشته روی گردابم!

تو در کدام سحر،بر کدام اسب سپید؟

تو راکدام خدا؟

از کدام جهان؟

تو در کدام کرانه،تو از کدام صدف؟

تو در کدام چمن،همره کدام نسیم؟

من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!چه کرد با دل من آن نگاه شیرین،آه!

مدام پیش نگاهی،مدام پیش نگاه!

کدام شعله دویده است از تو در تن من؟که ذره های وجودم تو را که می بینند،

به رقص می آیند،

سرود می خوانند!

چه آرزوی محالی است زیستن با تو.

ترا به هر چه تو گویی به دوستی سوگند،هر آنچه خواهی از من بخواه،صبر مخواه.

که صبر،راه درازی به مرگ پیوسته ست!

تو آرزوی بلندی و،دست من کوتاه،تو دوردست امیدی و پای من خسته ست.

همه وجود تو مهر است و جان من محروم،چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است.


+ نوشته شده در پنج شنبه 85/10/21 ساعت 1:52 عصر توسط سارا | نظر


برگ زرد

 

نور دیده

به دیدنت جان می فشانم

مزن ای مهربان آتش به جانم

تو مانند بهاران سبز سبزی

ولی من زرد چون برگ خزانم

مرا دریاب در دریای مواج

شکسته قایقی بی بادبانم

خدنگ بی کسی ها ، خستگی ها

نشسته همچنان در استخوانم

به دنبال تو هستم لنگ لنگان

دو پای خسته ام را می کشانم

اگر بینم تو را ای نور دیده

بر این چشمان بی سو می نشانم



دوستان دیگه کمتر نظر میدین!!!این رسمش نیست به خداSmiley


+ نوشته شده در سه شنبه 85/10/19 ساعت 1:28 عصر توسط سارا | نظر


طومار دلتنگی

 

طومار دلتنگی من آغاز بی پایان شده

در خانه قلبم کنون احساس من پنهان شده

باید نگفت حرفی دگر رسم است اینجا بی کسی

آغاز فصل تازگی در این قفس پنهان شده

وقتی نمی آید سحر دیگر چه امیدیست به تو

گویی که بعد از این فراق غم در دلم مهمان شده

شعری نمی خوانم دگر جز اولین احساس تو

هر چند می دانم که باز این زندگی ویران شده

بعد از سکوتی نا تمام در جاده های انتظار

سهم من از دلبستگی، تنهایی و هجران شده

هر چند باید طی شود اندوهی بغضی بی صدا

حرفی بگو باور کنم این زخم هم درمان شده

معجزه بود اگر که ما در این هوای بی کسی

میان قرن حادثه ، نشسته ایم به پای هم

گذشته از خیال شب

برای روزهای نو نمانده ایم اسیر غم

معجزه بود اگر که ما در این سقوط عاطفه

میان برزخ زمین رسیده ایم به یکدیگر...

 

 

                                                        بابا شما که هنوز نظر نداده اید پس منتظر چی هستید


+ نوشته شده در سه شنبه 85/10/19 ساعت 1:23 عصر توسط سارا | نظر


<      1   2