• وبلاگ : پاتوق دختر و پسراي باحال
  • يادداشت : عكس
  • نظرات : 10 خصوصي ، 20 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    يه روز بهم گفت : ميخوام باهات دوست شم , آخه ميدوني چيه ؟ من اينجا خيلي تنهام ...

    با خوشحالي گفتم : فکر خيلي خوبيه , منم اينجا خيلي تنهام

    يه روز گفت : ميخوام براي هميشه باهات بمونم, آخه ميدوني چيه ؟ من اينجا خيلي تنهام ...

    با لبخند بهش گفتم : فکر خوبيه , منم اينجا خيلي تنهام

    يه روز ديگه گفت : من ميخوام برم يه جاي دور ... جايي که هيچ مزاحمي نباشه, وقتي اوضاع رو به راه شد , تو هم بيا . آخه ميدوني چيه ؟ من اينجا خيلي تنهام ...

    نگاش کردم و آروم بهش گفتم : فکر خوبيه , منم اينجا خيلي تنهام

    يه روز ديگه نامه داد که من اينجا يه دوست تازه پيدا کردم , آخه ميدوني چيه ؟ من اينجا خيلي تنهام ...

    براش يه لبخند نقاشي کردم و زيرش نوشتم : فکر خوبيه , منم اينجا خيلي تنهام

    آخر يه روزي نامه داد که من ميخوام اينجا با اين دوست تازه ام براي هميشه بمونم , آخه ميدوني چيه ؟ من اينجا خيلي تنهام ...

    براش يه نامه دادم و توش نوشتم : فکر خوبيه , منم اينجا خيلي تنهام ...

    حالا ديگه اون تنها نيست و من از اين بابت خيلي خوشحالم .ولي چيزي که بيشتر خوشحالم ميکنه اينه که اون نميدونه که من هنوزم خيلي تنهام ...