• وبلاگ : پاتوق دختر و پسراي باحال
  • يادداشت : عكس
  • نظرات : 10 خصوصي ، 20 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     
    از اين همه تکرار خسته شده ام. از اين گردش يکنواخت ليل و نهار. بيدار شدن و خوابيدن. از خانه رفتن و به خانه آمدن. سلامهايي که بوي کهنگي مي دهند. چراغهايي که به رنگ نا اميدي اند. نگاه هاي بي رمق. لبخندهايي که به بن بست مي روند و آبهايي که طعم سراب مي دهند.

    دلم از اين همه تکرار گرفته است. دفترهاي تکراري. نفسهاي تکراري. شوقهاي تکراري. گريه هاي تکراري. خشمها. مهرها. شاديها و غمهاي تکراري.

    اي ساعتهاي پر شتاب مرا کجا مي بريد؟ چه خبر بکري برايم داريد؟تا کجا بايد با شما بيايم؟ بس است. خسته ام. بگذاريد دلم را در گوشه آسماني ديگر بياويزم. بگذاريد کمي بايستم تا دنيا از بالاي سرم رد شود!

    چقدر از اين پنجره درهم و برهم به سالهاي رو به رو خيره شوم؟ چقدر پلکهايم را به زحمت باز نگه دارم؟ چقدر فردايي را که نيامده است در آغوش بگيرم؟

    چرا کسي به خانه من نمي آيد؟ کسي که بهانه اي شگفت براي گريه کردن به من بياموزد. چرا کسي قطره اي باران برايم نمي آورد؟ چرا کسي تپش سراسيمه قلبم را نمي بيند؟چرا کسي پروانه هايي را که در کودکي گم کرده ام به من نشان نمي دهد؟

    اي ميوه هايي که هر زمستان مي رويد و هر تابستان مي آييد. تنهايم بگذاريد! من ميوه اي ديگر مي خواهم. ميوه اي که هيچ کس از آن نچشيده باشد. من به دنبال پرنده اي تازه ام. آواز همه بلبلان تکراريست. بالهاي همه طوطيان غبار آلوده است.

    از اين همه تکرار مي گريزم. به کجا؟ نمي دانم. شايد يه جايي که اشيا و آدمها در آنجا هرگز فرسوده نمي شوند و چين نمي خورند. جايي که خورشيد فقط از مشرق طلوع نمي کند. جايي که درختان آواز مي خوانند. پرندگان جاري مي شوند و سنگ ريزه ها مي رقصند. جايي که فردا به رنگ ديروز است و ديروز به رنگ امسال و امسال به رنگ پس فردا که من نيستم.

    يه روز بهم گفت : ميخوام باهات دوست شم , آخه ميدوني چيه ؟ من اينجا خيلي تنهام ...

    با خوشحالي گفتم : فکر خيلي خوبيه , منم اينجا خيلي تنهام

    يه روز گفت : ميخوام براي هميشه باهات بمونم, آخه ميدوني چيه ؟ من اينجا خيلي تنهام ...

    با لبخند بهش گفتم : فکر خوبيه , منم اينجا خيلي تنهام

    يه روز ديگه گفت : من ميخوام برم يه جاي دور ... جايي که هيچ مزاحمي نباشه, وقتي اوضاع رو به راه شد , تو هم بيا . آخه ميدوني چيه ؟ من اينجا خيلي تنهام ...

    نگاش کردم و آروم بهش گفتم : فکر خوبيه , منم اينجا خيلي تنهام

    يه روز ديگه نامه داد که من اينجا يه دوست تازه پيدا کردم , آخه ميدوني چيه ؟ من اينجا خيلي تنهام ...

    براش يه لبخند نقاشي کردم و زيرش نوشتم : فکر خوبيه , منم اينجا خيلي تنهام

    آخر يه روزي نامه داد که من ميخوام اينجا با اين دوست تازه ام براي هميشه بمونم , آخه ميدوني چيه ؟ من اينجا خيلي تنهام ...

    براش يه نامه دادم و توش نوشتم : فکر خوبيه , منم اينجا خيلي تنهام ...

    حالا ديگه اون تنها نيست و من از اين بابت خيلي خوشحالم .ولي چيزي که بيشتر خوشحالم ميکنه اينه که اون نميدونه که من هنوزم خيلي تنهام ...

    سلام/گاهي يك عكس يا يه فيلم يا دفترچه خاطرات كلي حرف با ادم ميزنه/موفق باشيد

    سلام ، واقعا زيبا و شاعرانه و عاشقانه نوشتيد .

    درست همون چيزي هستش كه توي دل من هم هست .

    به هرحال وبلاگتون زيباست و ديدني .

    موفق و پيروز باشيد راستي به من هم سري بزنيد منتظرتونم.

     <      1   2