سر ورم
مرا از سایه ها، از ویرانی ها و سرگردانی ها رهایی بخش.
شب تاریک است و زائر تو نمی بیند،
دستم گیر و از نومیدی رهائیم ده!
چراغ بی سوی رنج مرا با شعله ات بنواز.
تاب و توان خسته ام را از خواب برانگیز،
مگذار مرا که آهسته بیایم و گمشده هایم را بشمرم.
بگذار در هر گامی که بسوی تو بر می دارم
راه به گوشم نغمه خوانی کند.
زیرا شب تاریک است و زائر تو نمی بیند
دستم بگیر!
(رابیندرات تاگور)