درگذشتن «ناصر عبداللهی » از این گذرگاه را غم می خورم و با خود به برق چاقوهایی می اندیشم که پهلوان -ا ش را شکافتند و در سکوت و تاریکی از چشم های ما پنهان ماندند. همانگونه که چهره او در روزهای واپسین بودنش، به خاطر مباداها از نظر ها پنهان ماند...
و به آن مردم داستا ن سرایی می اندیشم که نا دانسته های خود را از بدی و حقارت می انبارند تا چیزی برای گفتن داشته باشند ، مردمی که
بار ها ثابت کرده اند که حتی به آنان که خود می پرورند و بال و پر
می دهند، ابلهانه بی وفایند....
اما تو ای دوست حتی اگر لحظه ای کوتاه و گذرا از آوای او، از ترانه و صدا و شعرش، لذت برده ای ، اشکی ، سپاسی و سکوتی را بدهکاری...
کسانی هستند که وقتی می روند، جایشان تا همیشه تهی می ماند.
«هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما امشب ... »