سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پاتوق دختر و پسرای باحال

تحمل خو شبختی

 

درک اهمیّت عزّت نفس و نقشی که در ایجاد روابط صمیمانه ایفا می‌کند کار دشواری نیست.

اگر از احساس ارزشمندی و کاردانی برخوردار باشم و خود را موجودی دوست داشتنی بدانم ،می‌توانم دیگران را دوست بدارم. رابطه عشق، به نظر طبیعی می‌نماید، خیرخواهی و بذل توجّه، به نظر طبیعی می‌رسد. من چیزی دارم که بدهم، گرفتار و در بند کمبود نیستم. دارای نوعی مازاد احساس هستم که می‌توانم آن را در جهت عشق کانالیزه کنم. خوشبختی و سعادت نگرانم نمی‌کند. اطمینان به صلاحیت و ارزش، اطمینان به توانایی خود در دیدن و لمس کردن آن، نیز یک پیش‌بینی است که به حقیقت می‌پیوندد.

مانعی بر سر سعادت عاشقانه از این هراس بزرگتر نیست که خود را شایسته عشق ندانیم و بر این اعتقاد باشیم که جز رنج و محنت سرنوشتی انتظارمان را نمی‌کشد.
ادامه این مطلب در

امّا اگر به خودم و به آن کسی که هستم احترام نگذارم، چیز زیادی برای دادن نخواهم داشت، مگر نیازها و خواسته‌های برآورده نشده‌ام را. در این شرایط دیگران را در نهایت، منبع تصدیق و تأیید و یا تکذیب می‌بینم. آن‌ها را به همان شکلی که هستند عزیز نمی‌دارم. تنها آن‌ها را با توجّه به کاری که برای من می‌توانند بکنند یا نکنند ارزیابی می‌کنم. متر صد کسانی نمی‌شوم که بتوانم تحسین‌شان کنم و با آن‌ها هیجان و ماجرای زندگی را در میان بگذارم. دنبال کسانی می‌گردم که مرا محکوم و تکفیر نکنند و شاید تحت تأثیر شخصیت من قرار بگیرند. توانایی من در دوست داشتن رشد نکرده باقی می‌ماند. این یکی از دلایل به شکست انجامیدن بسیاری از روابط است. نه به این دلیل که پنداره و منظر عشق رمانتیک اصولاً غیرمنطقی است، بلکه به این دلیل که عزّت نفسی که به آن نیاز داریم وجود خارجی ندارد.

همه ما شنیده‌ایم که می‌گویند: « اگر خودتان را دوست نداشته باشید نمی‌توانید دیگران را دوست بدارید.» امّا آنچه که نمی‌فهمیم سر دیگر ماجراست. اگر من خود را دوست داشتنی ندانم، دشوار است قبول کنم که دیگری مرا دوست بدارد. اگر خودم را نپذیرم، چگونه می‌توانم عشق تو را به خودم پذیرا گردم؟ محبت و مهر تو تولید ابهام و سردرگمی می‌کند زیرا من خودم را موجودی ارزشمند ارزیابی نمی‌کنم. احساسی که به من داری ممکن است حقیقی، قابل اعتماد یا پر دوام نباشد. اگر خود را دوست داشتنی احساس نکنم، قبولش دشوار است که کس دیگری مرا دوست بدارد. اگر نتوانم خود را بپذیرم چگونه می‌توانم عشق تو نسبت به خود را قبول کنم؟

حتّی اگر آگاهانه احساس دوست داشتنی نبودنم را انکار کنم. حتّی اگر خود را موجودی «شگفت‌انگیز» معرفی کنم، برداشت ضعیفی که از خود دارم در اعماق وجودم باقی می‌ماند تا در مناسباتم موفق نشوم. این‌گونه به خرابکار عشق تبدیل می‌شوم.

عشق را امتحان می‌کنم. برای رسیدن به آن می‌کوشم، امّا احساس امنیت و ایمنی درونی وجود خارجی نداردو به جای آن هراسی مرموز در من هست. از این رو کسی را بر می‌گزینم که در نهایت مرا ترک می‌کند و تنهایم می‌گذارد. (در شروع وانمود می‌کنم که این را نمی‌دانم) و یا اگر کسی را پیدا کنم که با او رسیدن به خوشبختی امکان‌پذیر باشد، از او تضمین‌های بیش از اندازه می‌خواهم. بر او احساس مالکیت بیش از اندازه می‌کنم، از کاه کوه می‌سازم، ناسازگاری‌های کوچک را بزرگ و فاجعه‌آمیز معرفی می‌کنم .راهی پیدا می‌کنم که قبل از این که همسرم و شریک زندگیم به من بی‌اعتنایی کند، من به او بی‌اعتنایی کرده باشم.

برای بعضی ها خوشبخت شدن در حال بسیار وحشتناک است.آنها فکر میکنند ،برنامه ریزی می کنند،به جلسات روان در مانی می روند،تا در آینده خوشبخت شوندامّا امروز را از دست می دهند .

«اضطراب خوشبختی» بسیار متداول است. خوشبخت شدن می‌تواند ندایی درون ما ایجاد کند که، من شایسته خوشبختی نیستم. ممکن است بگوید که خوشبختی را دوامی نیست. یا راهم به سقوط ختم می‌شود و یا اگر خوشبخت‌تر از پدر و مادرم بشوم آن‌ها را کشته‌ام؛ یا زندگی این‌گونه نیست. یا، مردم به من غبطه می‌خورند و از من متنفر می‌شوند یا خوشبختی توهمی بیش نیست.

به نظر عجیب می‌رسد امّا آنچه بسیاری از ما بدان احتیاج داریم شجاعت تحمّل خوشبختی است. باید خوشبختی را تحمل کنیم تا آن روز که باور کنیم این خوشبختی ما را نابود نمی‌کند و بنابراین لازم نیست که نیست و نابود شود.

باید با این نداهای ویران‌گر برخورد کنیم، نه این که از آن‌ها بگریزیم. باید با آن‌ها مباحثه کنیم، باید آن‌ها را به مبارزه بطلبیم تا دلایل‌شان را باز بگویند. باید صبورانه به آن‌ها جواب بدهیم و چرند بودنشان را بر ملا سازیم. باید صدایشان را در وجود خود خفه کنیم.

منبع:روان شناسی عزت نفس ، ناتانیل براندن ، ترجمه :مهدی قراچه داغی

درک اهمیّت عزّت نفس و نقشی که در ایجاد روابط صمیمانه ایفا می‌کند کار دشواری نیست.

اگر از احساس ارزشمندی و کاردانی برخوردار باشم و خود را موجودی دوست داشتنی بدانم ،می‌توانم دیگران را دوست بدارم. رابطه عشق، به نظر طبیعی می‌نماید، خیرخواهی و بذل توجّه، به نظر طبیعی می‌رسد. من چیزی دارم که بدهم، گرفتار و در بند کمبود نیستم. دارای نوعی مازاد احساس هستم که می‌توانم آن را در جهت عشق کانالیزه کنم. خوشبختی و سعادت نگرانم نمی‌کند. اطمینان به صلاحیت و ارزش، اطمینان به توانایی خود در دیدن و لمس کردن آن، نیز یک پیش‌بینی است که به حقیقت می‌پیوندد.

مانعی بر سر سعادت عاشقانه از این هراس بزرگتر نیست که خود را شایسته عشق ندانیم و بر این اعتقاد باشیم که جز رنج و محنت سرنوشتی انتظارمان را نمی‌کشد.

امّا اگر به خودم و به آن کسی که هستم احترام نگذارم، چیز زیادی برای دادن نخواهم داشت، مگر نیازها و خواسته‌های برآورده نشده‌ام را. در این شرایط دیگران را در نهایت، منبع تصدیق و تأیید و یا تکذیب می‌بینم. آن‌ها را به همان شکلی که هستند عزیز نمی‌دارم. تنها آن‌ها را با توجّه به کاری که برای من می‌توانند بکنند یا نکنند ارزیابی می‌کنم. متر صد کسانی نمی‌شوم که بتوانم تحسین‌شان کنم و با آن‌ها هیجان و ماجرای زندگی را در میان بگذارم. دنبال کسانی می‌گردم که مرا محکوم و تکفیر نکنند و شاید تحت تأثیر شخصیت من قرار بگیرند. توانایی من در دوست داشتن رشد نکرده باقی می‌ماند. این یکی از دلایل به شکست انجامیدن بسیاری از روابط است. نه به این دلیل که پنداره و منظر عشق رمانتیک اصولاً غیرمنطقی است، بلکه به این دلیل که عزّت نفسی که به آن نیاز داریم وجود خارجی ندارد.

همه ما شنیده‌ایم که می‌گویند: « اگر خودتان را دوست نداشته باشید نمی‌توانید دیگران را دوست بدارید.» امّا آنچه که نمی‌فهمیم سر دیگر ماجراست. اگر من خود را دوست داشتنی ندانم، دشوار است قبول کنم که دیگری مرا دوست بدارد. اگر خودم را نپذیرم، چگونه می‌توانم عشق تو را به خودم پذیرا گردم؟ محبت و مهر تو تولید ابهام و سردرگمی می‌کند زیرا من خودم را موجودی ارزشمند ارزیابی نمی‌کنم. احساسی که به من داری ممکن است حقیقی، قابل اعتماد یا پر دوام نباشد. اگر خود را دوست داشتنی احساس نکنم، قبولش دشوار است که کس دیگری مرا دوست بدارد. اگر نتوانم خود را بپذیرم چگونه می‌توانم عشق تو نسبت به خود را قبول کنم؟

حتّی اگر آگاهانه احساس دوست داشتنی نبودنم را انکار کنم. حتّی اگر خود را موجودی «شگفت‌انگیز» معرفی کنم، برداشت ضعیفی که از خود دارم در اعماق وجودم باقی می‌ماند تا در مناسباتم موفق نشوم. این‌گونه به خرابکار عشق تبدیل می‌شوم.

عشق را امتحان می‌کنم. برای رسیدن به آن می‌کوشم، امّا احساس امنیت و ایمنی درونی وجود خارجی نداردو به جای آن هراسی مرموز در من هست. از این رو کسی را بر می‌گزینم که در نهایت مرا ترک می‌کند و تنهایم می‌گذارد. (در شروع وانمود می‌کنم که این را نمی‌دانم) و یا اگر کسی را پیدا کنم که با او رسیدن به خوشبختی امکان‌پذیر باشد، از او تضمین‌های بیش از اندازه می‌خواهم. بر او احساس مالکیت بیش از اندازه می‌کنم، از کاه کوه می‌سازم، ناسازگاری‌های کوچک را بزرگ و فاجعه‌آمیز معرفی می‌کنم .راهی پیدا می‌کنم که قبل از این که همسرم و شریک زندگیم به من بی‌اعتنایی کند، من به او بی‌اعتنایی کرده باشم.

برای بعضی ها خوشبخت شدن در حال بسیار وحشتناک است.آنها فکر میکنند ،برنامه ریزی می کنند،به جلسات روان در مانی می روند،تا در آینده خوشبخت شوندامّا امروز را از دست می دهند .

«اضطراب خوشبختی» بسیار متداول است. خوشبخت شدن می‌تواند ندایی درون ما ایجاد کند که، من شایسته خوشبختی نیستم. ممکن است بگوید که خوشبختی را دوامی نیست. یا راهم به سقوط ختم می‌شود و یا اگر خوشبخت‌تر از پدر و مادرم بشوم آن‌ها را کشته‌ام؛ یا زندگی این‌گونه نیست. یا، مردم به من غبطه می‌خورند و از من متنفر می‌شوند یا خوشبختی توهمی بیش نیست.

به نظر عجیب می‌رسد امّا آنچه بسیاری از ما بدان احتیاج داریم شجاعت تحمّل خوشبختی است. باید خوشبختی را تحمل کنیم تا آن روز که باور کنیم این خوشبختی ما را نابود نمی‌کند و بنابراین لازم نیست که نیست و نابود شود.

باید با این نداهای ویران‌گر برخورد کنیم، نه این که از آن‌ها بگریزیم. باید با آن‌ها مباحثه کنیم، باید آن‌ها را به مبارزه بطلبیم تا دلایل‌شان را باز بگویند. باید صبورانه به آن‌ها جواب بدهیم و چرند بودنشان را بر ملا سازیم. باید صدایشان را در وجود خود خفه کنیم.

منبع:روان شناسی عزت نفس ، ناتانیل براندن ، ترجمه :مهدی قراچه داغی

درک اهمیّت عزّت نفس و نقشی که در ایجاد روابط صمیمانه ایفا می‌کند کار دشواری نیست.

اگر از احساس ارزشمندی و کاردانی برخوردار باشم و خود را موجودی دوست داشتنی بدانم ،می‌توانم دیگران را دوست بدارم. رابطه عشق، به نظر طبیعی می‌نماید، خیرخواهی و بذل توجّه، به نظر طبیعی می‌رسد. من چیزی دارم که بدهم، گرفتار و در بند کمبود نیستم. دارای نوعی مازاد احساس هستم که می‌توانم آن را در جهت عشق کانالیزه کنم. خوشبختی و سعادت نگرانم نمی‌کند. اطمینان به صلاحیت و ارزش، اطمینان به توانایی خود در دیدن و لمس کردن آن، نیز یک پیش‌بینی است که به حقیقت می‌پیوندد.

مانعی بر سر سعادت عاشقانه از این هراس بزرگتر نیست که خود را شایسته عشق ندانیم و بر این اعتقاد باشیم که جز رنج و محنت سرنوشتی انتظارمان را نمی‌کشد.

امّا اگر به خودم و به آن کسی که هستم احترام نگذارم، چیز زیادی برای دادن نخواهم داشت، مگر نیازها و خواسته‌های برآورده نشده‌ام را. در این شرایط دیگران را در نهایت، منبع تصدیق و تأیید و یا تکذیب می‌بینم. آن‌ها را به همان شکلی که هستند عزیز نمی‌دارم. تنها آن‌ها را با توجّه به کاری که برای من می‌توانند بکنند یا نکنند ارزیابی می‌کنم. متر صد کسانی نمی‌شوم که بتوانم تحسین‌شان کنم و با آن‌ها هیجان و ماجرای زندگی را در میان بگذارم. دنبال کسانی می‌گردم که مرا محکوم و تکفیر نکنند و شاید تحت تأثیر شخصیت من قرار بگیرند. توانایی من در دوست داشتن رشد نکرده باقی می‌ماند. این یکی از دلایل به شکست انجامیدن بسیاری از روابط است. نه به این دلیل که پنداره و منظر عشق رمانتیک اصولاً غیرمنطقی است، بلکه به این دلیل که عزّت نفسی که به آن نیاز داریم وجود خارجی ندارد.

همه ما شنیده‌ایم که می‌گویند: « اگر خودتان را دوست نداشته باشید نمی‌توانید دیگران را دوست بدارید.» امّا آنچه که نمی‌فهمیم سر دیگر ماجراست. اگر من خود را دوست داشتنی ندانم، دشوار است قبول کنم که دیگری مرا دوست بدارد. اگر خودم را نپذیرم، چگونه می‌توانم عشق تو را به خودم پذیرا گردم؟ محبت و مهر تو تولید ابهام و سردرگمی می‌کند زیرا من خودم را موجودی ارزشمند ارزیابی نمی‌کنم. احساسی که به من داری ممکن است حقیقی، قابل اعتماد یا پر دوام نباشد. اگر خود را دوست داشتنی احساس نکنم، قبولش دشوار است که کس دیگری مرا دوست بدارد. اگر نتوانم خود را بپذیرم چگونه می‌توانم عشق تو نسبت به خود را قبول کنم؟

حتّی اگر آگاهانه احساس دوست داشتنی نبودنم را انکار کنم. حتّی اگر خود را موجودی «شگفت‌انگیز» معرفی کنم، برداشت ضعیفی که از خود دارم در اعماق وجودم باقی می‌ماند تا در مناسباتم موفق نشوم. این‌گونه به خرابکار عشق تبدیل می‌شوم.

عشق را امتحان می‌کنم. برای رسیدن به آن می‌کوشم، امّا احساس امنیت و ایمنی درونی وجود خارجی نداردو به جای آن هراسی مرموز در من هست. از این رو کسی را بر می‌گزینم که در نهایت مرا ترک می‌کند و تنهایم می‌گذارد. (در شروع وانمود می‌کنم که این را نمی‌دانم) و یا اگر کسی را پیدا کنم که با او رسیدن به خوشبختی امکان‌پذیر باشد، از او تضمین‌های بیش از اندازه می‌خواهم. بر او احساس مالکیت بیش از اندازه می‌کنم، از کاه کوه می‌سازم، ناسازگاری‌های کوچک را بزرگ و فاجعه‌آمیز معرفی می‌کنم .راهی پیدا می‌کنم که قبل از این که همسرم و شریک زندگیم به من بی‌اعتنایی کند، من به او بی‌اعتنایی کرده باشم.

برای بعضی ها خوشبخت شدن در حال بسیار وحشتناک است.آنها فکر میکنند ،برنامه ریزی می کنند،به جلسات روان در مانی می روند،تا در آینده خوشبخت شوندامّا امروز را از دست می دهند .

«اضطراب خوشبختی» بسیار متداول است. خوشبخت شدن می‌تواند ندایی درون ما ایجاد کند که، من شایسته خوشبختی نیستم. ممکن است بگوید که خوشبختی را دوامی نیست. یا راهم به سقوط ختم می‌شود و یا اگر خوشبخت‌تر از پدر و مادرم بشوم آن‌ها را کشته‌ام؛ یا زندگی این‌گونه نیست. یا، مردم به من غبطه می‌خورند و از من متنفر می‌شوند یا خوشبختی توهمی بیش نیست.

به نظر عجیب می‌رسد امّا آنچه بسیاری از ما بدان احتیاج داریم شجاعت تحمّل خوشبختی است. باید خوشبختی را تحمل کنیم تا آن روز که باور کنیم این خوشبختی ما را نابود نمی‌کند و بنابراین لازم نیست که نیست و نابود شود.

باید با این نداهای ویران‌گر برخورد کنیم، نه این که از آن‌ها بگریزیم. باید با آن‌ها مباحثه کنیم، باید آن‌ها را به مبارزه بطلبیم تا دلایل‌شان را باز بگویند. باید صبورانه به آن‌ها جواب بدهیم و چرند بودنشان را بر ملا سازیم. باید صدایشان را در وجود خود خفه کنیم.

منبع:روان شناسی عزت نفس ، ناتانیل براندن ، ترجمه :مهدی قراچه داغی


+ نوشته شده در یکشنبه 85/12/20 ساعت 10:39 صبح توسط سارا | نظر