پاتوق دختر و پسرای باحال

چرا از مرگ می ترسید؟

چرا از مرگ می ترسید؟

چرا از این خواب جان ارام شیرین روی  گردانید؟

چرا اغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟

می پندارید بوم نا امیدی باز

ببام خاطر من می کند پرواز

می پنداریم جام جانماز اندوه لبریز هست.

می گوید این سخن تلخ و غم انگیز هست .

مگر ((می)) این چراغ بزم جان مستی نمی ارد؟

مگر افیون افسون کار

نهال بی خودی را در زمین جان نمی کارد؟

مگر این می پرستی ها و مستی ها

برای یک نفس اسودگی از رنج هستی نیست؟

مگر دنبال ارامش نمی گردید؟

چرا از مرگ می ترسید؟

کجا ارامشی از مرگ خوشتر کس تواند دید؟

می و افیون و فریبی تیزبال و تند پروازند

اگر درمان اندوهند.

خماری جانگرا دارند

نمی بخشند جان خسته را ارامش جاوید

حوش که مستی که هوشیاری نمی بیند !

چرا از مرگ می ترسید؟

چرا اغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟


+ نوشته شده در سه شنبه 86/6/13 ساعت 12:37 صبح توسط سارا | نظر