سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پاتوق دختر و پسرای باحال

دلم می خواست دنیا رنگ دیگری بود

 

دلم می خواست دنیا رنگ دیگری بود

خدا با بنده هایش مهربانتر بود

ازین بیچاره مردم یاد میفرمود!

دلم می خواست زنجیری گران از بارگاه خویش می اویخت

که مظلومان خدا را پای ان زنجیر

ز درد خویشتن اگاه میکردند

 

چه شیرین است  وقتی بی گناهی داد خود را از خدای خویش میگیرد

چه شیرین است  اما من

دلم می خواست اهل زور و زر  ناگاه

زهر سو راه مردم را نمی بستند و زنجیر خدا را  بر نمی چیدند

دلم می خواست دنیا خانه مهر و محبت بود

دلم می خواست مردم  در همه احوال با هم اشتی بودند

طمع در مال یکدیگر نمیکردند

کمر بر قتل یکدیگر نمی بستند

مراد خویش را در نامرادیهای یکدیگر نمی جستند

از این خون ریختن ها  فتنه ها پرهیز میکردند __چو کفتاران خون اشام  کمتر چنگ و دندان تیز میکردند---چه شیرین است وقتی سینه ها از مهر اکنده است

چه شیرین است وقتی افتاب دوستی در اسمان دهر تابنده هست ----چه شیرین  است وقتی زندگی خالی زنیرنگ است----دلم می خواست دست مرگ را از دامن امید ما کوتاه میکردند –در این دنیا بی اغاز و پایان

در این صحرا که جز گرد و غبار از ما نمی ماند

خدا زین تلخ کامیها بی هنگام بس میکرد

نمی گویم پرستوی زمان را در قفس میکرد

نمی گویم به هر کس عیش و نوش رایگان میداد

نمی گویم به هر کس بخت و عمر جاودان میداد

همین ده روز هستی را امان میداد

دلش را ناله تلخ سیه روزان تکان میداد

 


+ نوشته شده در یکشنبه 86/7/29 ساعت 4:33 عصر توسط سارا | نظر