«عشق و زندگی» منتشرنشده استاد مطهری
«عشق و زندگی» منتشرنشده استاد مطهری که قبلا منتشر نشده بوده و تازگی ها تو یکی از روزنامه ها این مطلبو دیدم که تصمیم گرفتم برای شما هم بذارمش
استاد مطهری :
1- درباره عشق گفته میشود که عالیترین موهبت زندگی است. زندگی بدون عشق خالی از مسرت واقعی است، خاموش و مرده و بینور است. وحشی بافقی میگوید:
هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست
دل افسرده غیر از آب و گل نیست
دل افسرده غیر از آب و گل نیست
ایمان نیز نوعی عشق است.
در اینکه عشق بالاترین موهبت حیات است، بحثی نیست. چیزی که هست از نظر روحیون، عشق منحصر به عشق جنسی نیست، عشق معنوی و الهی و همچنین عشق نفسانی ریشه مستقل دارد و از نظر مادیین یک عشق بیشتر وجود ندارد و آن عشق جنسی است، عشقهای دیگر همه خیالی و لفظی است و به عقیده فروید تلطیف شده و تغییر مجرا داده عشق جنسی است. ویل دورانت نیز عشق معنوی را از ریشه جنسی میداند ولی مدعی است که تغییر کیفیت داده است.
در باب عشق چند مطلب است:
الف: مشخصات عشق و تفاوت آن با محبتهای عادی، از گرفتن مجامع قلب و منع خواب و خوراک و سوز و گداز و تأحد و توحد روح و هشیاری و جنبه شخصی او.
ب: عشق از نظر موضوعی و فینفسه و اینکه عالیترین موهبت حیات است، مبارزه با عشق مبارزه با عمق حیات و طرفداری از موت و جمود است.
ج: عشق از نظر مقدمی و وسیلهای، یعنی آثار مفیدی که عشق در تهذیب و تکمیل روح دارد، یعنی عشق از آن نظر که مقدمه تکمیل جنبه اخلاقی و جنبههای اجتماعی انسان است.
د: حقیقت و ماهیت عشق. آیا عشق مساوی هستی است؟ آیا در همه موجودات ساری است؟ این قسمت در حکمت الهی بحث شده است.
هـ: تقسیمات عشق. آیا عشق اقسامی دارد: حقیقی و مجازی، جسمانی و نفسانی و جنسی و مادری و... یا عشق جز جاذبه جنسی نیست؟
و: آیا راست است که مذاهب، عشق را (مخصوصا عشق جنسی را) خبیث میدانند؟ آیا اسلام عشق جنسی را مطلقا خبیث میداند، یا نسبت به همسر تقدیس کرده و تدابیری برای پرورش آن فراهم کرده است؟ آیا عشق از آن جهت که دشمن عقل است مذموم است یا نه؟ نظر عرفا در این باب.
ز: آیا عشق در زمینه آزادی جنسی، بیشتر پرورش مییابد یا فاصله و حریم زن و مرد بیشتر الهامدهنده عشق است؟ بهانه بزرگی که برای برداشتن قیود اخلاقی جنسی از طرف امثال راسل ایراد شده و آن را دلیلی برای اخلاق نوینی در زمینه امور جنسی قرار دادهاند این است که عفت و تقوا کشنده عالیترین موهبت زندگی و مسرتبخشترین جنبههای زندگی است؛ به بهانه عفت، عشق محکوم شده است و اخلاق جنسی باید براساسی قرار گیرد که عشق به هر حال مقدس و محترم باشد؛ زوجین عشق یکدیگر را در هر مورد، اجتماع نیز عشق افراد را محترم بشمارد و به بهانه اخلاق آن را محکوم نکند.
2- عشق، هم از نظر غربی و هم از نظر شرقی مقدس و محترم شمرده شده است. در ادبیات ما مقام عشق از مقام عقل و از هر مقام دیگر بالاتر شمرده شده است. ولی فرقی میان دو نوع احترام دیده میشود: در مغرب، لااقل در میان طرفداران اخلاق نوجنسی، احترام عشق احترام وصال بلکه احترام غریزه جنسی و در واقع احترام فعالیتهای فیزیولوژیک اعضای تناسلی است،(1) مراتب شدت و قوت عشق بستگی زیادی دارد به درجه فعالیتهای فیزیولوژیک این اعضا. اما از نظر شرقیها و خصوصا شرق اسلامی، خود عشق از جنبه حالت نفسانی و شکوهی که به روح و شخصیت میدهد و از نظر سایر آثاری که در روح ایجاد میکند از قبیل الهامبخشی که:
بلبل از فیض گل آموخت سخن و رنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
و از نظر کیمیا اثری و قلب ماهیت کردن که:
از محبت تلخها شیرین شود
وز محبت مسها زرین شود(2)
و بالاخره از نظر بالا بردن شخصیت و شکوه و عظمتی که به روح میدهد و از نظر آزادیبخشی، عشق مورد تقدیس واقع شده است. شرقی لذت عشق و غایت عشق را در وصال معشوق نمیداند، عشق را مقدمهای برای وصالی که همه ارزشها در وصال است نمیداند، بلکه عشق را فیحد ذاته مطلوب میداند و اگر هم آن را مقدمه میشمارد، مقدمه امری عالیتر از معشوق ظاهری و جسمانی میشمارد. ولی غربی عشق و وصال را ملازم یکدیگر میشمارد. برای یک نفر غربی عشقی که در آن وصال نیست عین بدبختی است. احترام عشق در مغرب جنبه حیوانی و حداکثر جنبه اجتماعی دارد، یعنی عشق انسان مقدمه عمل حیوانی یا زندگی بهتر اجتماعی است ولی در شرق جنبه انسانی و مافوق حیوانی و اجتماعی دارد.
3- آیا وصال و ازدواج مدفن عشق است؟ در اینجا چند نظر میتوان داد:
الف: وصال مطلقا اعم از ازدواج و... مدفن عشق است. عشق در صورتی قابل دوام است که هیچگونه وصالی در کار نباشد. عشق مشروط به فراق است.
نظر دوم اینکه مطلق وصال مدفن عشق نیست، وصال رسمی و محدودکننده یعنی ازدواج مدفن عشق است.
نظر سوم اینکه وصال مطلقا [با عشق] منافاتی ندارد.
در اینکه در ازدواج نوعی یگانگی و وحدت و صفا پیدا میشود بحثی نیست، حتی امثال راسل هم آن را قبول دارند. هر چند عشق به معنی شور در ازدواج قابل دوام نیست، اما عشق به معنی صمیمیت و یگانگی و فداکاری عجیب به معنی اینکه فراق و مردن هر یک دیگری را تا نزدیک به مرگ میکشاند، قطعا در ازدواجهای شرعی و اسلامی هست.
ازدواج مدفن هوسهای آنی و زودگذر و مدفن شور جنسی است، ولی مولد و زادگاه صمیمیتهای عمیق است. در اسلام کوشش شده است که محیطهای خانوادگی، محیط اینگونه عشق باشد. (آیا صمیمیت دو روح مخصوص یک مرد و یک زن است یا نه؟) اما اگر بنای ازدواج نباشد، معاشرتهای موقت و آزاد باشد، اگر اجتماع آزادی مطلق بدهد، نه عشق به معنی شور مخصوص که مولود فراق است پیدا میشود و نه عشق به معنی اتحاد و صمیمیت دو روح پیدا میشود. بلی، در اخلاق نوجنسی نیز ممکن است شخص به معشوق خود نرسد و شورش باقی بماند، ولی چون علت عدمموفقیت عاشق قداست و پاکدامنی معشوق نیست، بلکه تصاحب یک خورنده دیگر است، اثر اینگونه عشقها کینه و عقدهها و جنگ اعصابها و خونریزیهاست.
در جهان اسلام چون از طرفی محیط احتجاب و فاصله میان زن و مرد است، عشقهای فراقی زیاد پیدا میشود، تازیانه فراق معشوق روح عاشق را حساس بار آورده است، لهذا ادبیات عشقی در میان ما زیاد است. از طرف دیگر چون ازدواج را مقدس شمرده است، تدابیری برای محکم شدن پیوند زناشویی به کار برده شده است از قبیل حرمت استمتاع جنسی در غیر محیط خانوادگی و از قبیل ایجاب نفقه و مهر بر مرد، تثبیت حکومت مرد بر زن در اجتماع منزلی، شرکت عملی زن در تمام دارایی مرد و امثال اینها، [در نتیجه] نوع دوم عشق یعنی صمیمیت و یگانگی دو روح معاشر به طوری که فراق آنها را تا سر حد مرگ میبرد، به وجود آورده است.
چقدر فراوان دیدهایم مردانی را که در موت همسر مهربانشان پیر و شکسته شدهاند و حاضر به ازدواج جدیدی نشدهاند و چقدر دیدهایم زنانی که در فراق شوهر عزیز خود سالها گریه کردهاند و حاضر به ازدواج با کسان دیگر که از لحاظ جسمی جوانتر و بهتر بودهاند، نشدهاند.
به هر حال دو نوع عشق و علاقه مفرط میان زن و مرد(3) میتواند وجود داشته باشد: یک نوع به صورت صمیمیت و یگانگی دو روح معاشر، نوع دیگر به صورت پرواز و کشش و جذب و انجذاب دو روح متباعد و مفارق از یکدیگر. اولی بیشتر جنبه نفسانی و روحی دارد و دومی جنبه جسمانی و جنسی و گاهی ممکن است در شق دوم دو روح صمیمی از یکدیگر [دور] بوده باشند و به درد فراق مبتلا باشند. محیط اسلامی محیطی است که هر دو نوع عشق را در خود پرورش میدهد.
اما محیطهای جدیدی که اخلاق نو جنسی به وجود میآورد، قاتل و کشنده هر دو نوع عشق است: از طرفی رفع قید و محدودیتها زمینهای برای سوز و گداز ایجاد نمیکند، یعنی عشق حاصل از دوری و مفارقت و دستنارسی به محبوب به واسطه مانع معنوی (نه تصاحب دیگری) را که زمینه به دست قوه خیال میدهد و الهامدهنده زیبایی است از میان میبرد، به جای آن هوسهای زودگذر و رقابتها و حسادتها و جنگ اعصاب میگذارد و از آن طرف چون محیط اجتماع بزرگ را محیط التذاذ جنسی قرار میدهد و استمتاعات را مخصوص محیط خانوادگی نمیکند، زمینه عشق به معنی یگانگی دو روح معاشر را از بین میبرد.