لطیفه
میلاد زال و کدخدا
در روزگاران قدیم مردی بوده به نام میلاد که همه او را با نام میلاد زال صدا می زدند.
خلاصه میلاد زال به طوری بود که هر کس با او حرف میزد میلاد زال در جواب او میگفت (نه)
میلاد زال تمام حرفش نه بوده و مردم کلمه دیگری از او نمی شنیدند.
روزی کدخدا از دست میلاد زال خسته شد و دستور داد که او را به دار بی اویزند.
میلاد زال را پای چوبه دار بردند کدخدا که دلش برای زن و بچه میلاد زال می سوخت تصمیم گرفت که
به میلاد زال یک فرصت دیگر دهد و به میلاد زال گفت: اخرین بار باشد که که کلمه (نه)را بر زبانت میاوریمیلاد زال
گفت:باشه
در این هنگام پسر کدخدا که با میلاد زال میانه خوبی نداشت امدجلو و به میلاد زال به شوخی گفت:
صندلی را از زیر پاهایت در بیاورم.
میلاد زال که این حرف را جدی گرفته بود گفت:(نه نه نه)
دراین هنگام کدخدا عصبانی شد و میلاد زال را ادام کرد. داستانی از میلاد عشایری