سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پاتوق دختر و پسرای باحال

به خودتان همین العان در آینده ایمیل بزنید

سایت FutureMe.org به نوعی نوآوری کرده و امکان جالبی را به کابران خود ارائه می دهد. شما در صفحه اول این سایت یک فرم ایمیل معمولی می بینید ولی این فرم ایمیل ساده یک امکان فوق العاده دارد. شما ایمیل موضوع نامه و متن نامه را می نویسید و تعیین می کنید که چند سال دیگر همین ایمیل برایتان بیاید. برای مثال در سال 2036 اگر زنده بودم برای من یک ایمیل می آید که در آن نوشته تو این نامه را 30 سال پیش نوشته بودی و الان به دستت رسیده!

در عکس زیر فرم را به همراه توضیحات می بینید:

تا این لحظه که این مقاله را می نویسم 315,124 نفر نامه به آینده خودشان ارسال کرده اند!

شما هم حتما یک ایمیل به آینده خود بفرستید.

آدرس: http://www.futureme.org

 


+ نوشته شده در جمعه 85/10/22 ساعت 6:12 عصر توسط سارا | نظر


بی کلاژ کمپرس خالی نکنید!

خوانندگان عزیزبعد از مدتی دوباره مسابقه داریم، بعدازجواب دادن به این سوال به قید قرعه یک کارت اینترنت دو ساعته (ویژه تهران) تقدیم شما میشود، ایمیلتان فراموش نشود.
سوال مسابقه: با این اعداد یک اسم بسازید: 4500460046 : اعداد اسم ساز و جایزه دار!
راهنمایی: 1-اسم مورد نظر زن است 2-خواننده است 3-ایرانی است 4-اسم به حروف انگلیسی نوشته شده است 5-اعداد را به همین ترتیب درون ماشین حساب زده و ماشین حساب رابرعکس گرفته و اعداد را بخوانید 6-ازاین راحتتر نمیشه.
طراح و اسپانسر و فرستنده: امیرمؤمنی اصل
+ نوشته شده در جمعه 85/10/22 ساعت 5:59 عصر توسط سارا | نظر


خواستگاری غضنفر

خوانندگان عزیزبعد از مدتی دوباره مسابقه داریم، بعدازجواب دادن به این سوال به قید قرعه یک کارت اینترنت دو ساعته (ویژه تهران) تقدیم شما میشود، ایمیلتان فراموش نشود.
سوال مسابقه: با این اعداد یک اسم بسازید: 4500460046 : اعداد اسم ساز و جایزه دار!
راهنمایی: 1-اسم مورد نظر زن است 2-خواننده است 3-ایرانی است 4-اسم به حروف انگلیسی نوشته شده است 5-اعداد را به همین ترتیب درون ماشین حساب زده و ماشین حساب رابرعکس گرفته و اعداد را بخوانید 6-ازاین راحتتر نمیشه.
طراح و اسپانسر و فرستنده: امیرمؤمنی اصل
+ نوشته شده در جمعه 85/10/22 ساعت 5:55 عصر توسط سارا | نظر


تفسیر یک اثر هنری


اگه گفتید این تصویر چیه؟

این تصویر یه گاو با علف رو نشون میده، اما متاسفانه گاوه همه علفا رو خورده و  به همین علت هم صحنه رو ترک کرده.


+ نوشته شده در جمعه 85/10/22 ساعت 5:48 عصر توسط سارا | نظر


فروغ فرخزاد اسطوره شعر نو پارسی

زندگینامه فروغ فرخزاد اسطوره شعر نو پارسی

سلام خدمت عزیزان و یاران مهربان

امروز میخواهم در مورد زندگینامه فروغ فرخزاد بنویسم .

زنی سرشار ازعاطفه و احساس و هنر و مایه مباهات زنان ایرانی.

زنی که دلش برای هموطنانش می طپید و با غمهای آنان می گریست و با خنده های آنان شاد میشد.

امیدوارم که نوشتن در مورد این اسطوره شعر نو پارسی ادای دینی باشد به فروغ و همه دوستدارانش و همچنین ادای دینی باشد به فرهنگ و ادبیات ناب پارسی .

فروغ که بود ؟

 او را بشناسیم :

سی و دوساله بود که با شعر و زندگی وداع گفت و نیز با دوستان و دوستداران شعرش که کم نبودند . سی ودو سال برای انسان عمر درازی نیست ، لیکن هر مصرع شعر او سالی خواهد بود و عمری از برای او و نسلهایی که بعد از ما خواهند آمد ، شاید او را نه تنها به عنوان یک شاعر ، بلکه چون زنی آزاده و آزاد اندیش ستایش خواهند کرد . ستایش او را باد که شایسته و در خور همین بود ....

پانزدهم دیماه سال 1313بود که پای در جهان شگفت انگیز ما نهاد ، جهانی که با شعرهای او شگفت انگیزترش می شناسیم . جهانی که آنرا با شعرهای او نیکوترش می شناسیم .

دوران کودکی و نوجوانیش در خانواده ای معمولی و متوسط گذشت ، و اگر فروغ در سالهای بس کوتاه توانست خود را به اوج و کمالی برساند ، این هنر از خود اوست که زنی نابغه و هوشمند و هوشیار بود .

در دبیرستان (( خسروخاور)) تا کلاس سوم دبیرستان درس خواند . خانم  (یزدی ) یکی از همکلاسیهای فروغ می گفت :

(( زنگهای انشا برای فروغ بدترین ساعات درس بود . همیشه می گفت : من از انشا بیزارم ، متنفرم . برای اینکه خوب انشا می نوشت و  معلم انشا همیشه او را توبیخ میکرد و میگفت : فروغ تو اینها را از کتابها میدزدی .... ))

بعد از پایان کلاس سوم دبیرستان ، به هنرستان بانوان رفت و در آنجا خیاطی و نقاشی را فرا گرفت . خیلی خوب خیاطی میکرد و میگفت : (( وقتی از خیاطی برمیگردم ، بهتر میتوانم شعر بگویم )) .

خانم (( بهجت صدر)) که تا آخرین روزهای زندگی فروغ ، یکی از نزدیکترین دوستان او بود ، در هنرستان معلم نقاشی فروغ بود .

فروغ مدتی نیز نزد (( پتگر)) نقاش معروف ، فنون نقاشی را آموخت .

لیکن بزودی از نقاشی مدرسه ای دور شد و به جوهر نقاشی روزگار ما دست یافت . نقاشی را خیلی خوب و راحت می فهمید و حس میکرد . رنگ را بسیار خوب می شناخت و مخصوصا در طراحی چیره دست بود . یکی دوماه پیش از مرگش ، دوباره علاقه ی بسیاری به نقاشی پیدا کرده بود . رنگ و بوم خرید و دو تابلوی رنگ و روغن کشید ، که یکی از آنها پرتره ای است از (( حسین )) کودک یک مادر جذامی که فروغ او را از تبریز به همراه خویش آورده بود و بزرگش میکرد .

خیلی زود ازدواج کرد ، خیلی زود از همسرش جدا شد . محیط به بیداد آلوده ی خانه ی شوهر برایش قفس بود و فروغ تاب قفس و محبس را نداشت . از ازدواج خود پسری بنام (( کامیار )) داشت که او را از دیدار مادرش محروم ساخته بودند و مادرش را از دیدار وی . فروغ سخت نگران زندگی تنها فرزندش بود و مخصوصا نگران داوری پسرش در مورد خودش بود . همیشه می گفت : (( کامی یک روز بزرگ خواهد شد و مرا چنان که هستم خواهد شناخت ، نه آنطور که درباره ی من به او تلقین می کنند و معصومیت او را با افکار بیمار گونه خود آلوده میسازند )) .

و شاید مرگش پسرش را وادار کند که در داوری عادلانه و مستقل خود درباره ی مادرش شتاب کند .

سیزده ، چهارده ساله بود که شعر گفتن را آغاز کرد . غزل میگفت .

خودش در مصاحبه ای گفته بود :

(( وقتی سیزده یا چهارده ساله بودم ، خیلی غزل میساختم و هیچوقت آنها را چاپ نکردم . وقتی غزل را نگاه میکردم با وجود اینکه از حالت کلی آن خوشم میامد ، به خودم می گفتم : (( خب ، خانم ، علاقه به غزلسرایی آخر ترا هم درخود گرفت )) .

هفده ساله بود که نخستین مجموعه شعرش را بنام (( اسیر )) چاپ کرد.(سال 1331). این کتاب سه سال بعد دوباره چاپ شد . بیست ویک ساله بود که دومین مجموعه اشعارش بنام (( دیوار)) چاپ کرد . این دو مجموعه گروهی کوته بین را علیه فروغ شورانید . ناسزاها به او دادند که شایسته ی خودشان بود . اتهام ها به او بستند که نشانه گناههای خودشان بود . اینک فروغ زنی بود تنها مانند شعر (( ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ))

اینک این منم زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد 

در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین

آری تنها ، در برابر مردمانی که کمین کرده بودند تا با تاختن بر فروغ خود را به شهرتی برسانند .... ده سال قبل از (( سال 1331 )) بود : سالهایی که هنوز از آزادی زن حرفی در میان نبود ، لیکن فروغ بیست و یکساله در برابر همه ی ناسزاها و طعن و لعن ها چنان رفتار میکرد که در خور زنی آزاده و آزاد اندیش بود.

گاهی تا اوج نومیدی سفر میکرد . لیکن دگر باره امید و شهامت درونی و ذاتی خویش را باز می یافت . بر سر پای خویش می ایستاد . تمسخرکنندگان خویش را به استهزا مینگریست  و باز شعر می نوشت .... و باز شعر می گفت ....

در (( سال 1336 )) هنگامیکه بیست و دو سال بیشتر نداشت ، سومین مجموعه ی اشعار خویش را بنام (( عصیان )) منتشر ساخت . اینک پای در راهی گذاشته بود که دیگر بازگشتی نداشت . میبایست پیش میرفت . زیرا تقدیر هنری ، او را برای خویش فرا میخواند .

در شهریور (( سال 1337 )) هنگامیکه بیست و سه سال داشت ، به کارهای سینمایی نزدیک شد و هنر سینما در زندگی او جایی گرامی یافت . در زمانی بس کوتاه بر تکنیک سینما مسلط شد . نه تنها از اینرو که زنی بس هوشمند و هوشیار بود ، بلکه بیشتر به این جهت که شاگردی کوشا و کوشنده بود . هر چیز نو ، هر چیز ناشناخته ، او را به سوی خود می کشید . کار هنری برایش تفنن و سرگرمی نبود . در کار نه تنها صمیمیت ، بلکه نظم و انظباطی کم نظیر داشت . مدام کتاب میخواند . شب و روز می نوشت و کار میکرد.

هرگز از آنچه می گفت و می نوشت و میکرد راضی نبود . از هیچ چیز بیشتر از سکون و سکوت و درجازدن بیزار نبود و هرگز ساکت و بیکار و خاموش ننشست .

کمتر کسی چون او ، با آنهمه فروتنی ، تازیانه ی انتقاد برخود زده است .

خودش در مصاحبه ای گفته بود : (( من سی ساله هستم و سی سالگی برای زن سن کمال است ، اما محتوای شعر من سی ساله نیست . جوانتر است . این بزرگترین عیب است در کتاب من ، باید با آگاهی و شعور زندگی کرد. من مغشوش بودم . تربیت فکری از روی یک اصول صحیح نداشتم . همینطور پراکنده خوانده ام و تکه تکه زندگی کرده ام و نتیجه اش این است که دیر بیدار شده ام .... ))

در (( سال 1338 )) برای نخستین بار به انگلستان سفر کرد تا در امور تشکیلاتی تهیه ی فیلم بررسی و مطالعه کند . وقتی از سفر بازگشت ، نخستین کوششهای خویش را برای فیلمبرداری آغاز کرد و برای تهیه ی مقدمات ساختن چند فیلم مستند مشغول به کار شد و سفری نیز به خوزستان رفت .

در (( سال 1339 )) موسسه ی فیلم ملی کانادا از (( گلستان فیلم )) خواست که درباره ی مراسم خواستگاری در ایران فیلم کوتاهی بسازد . فروغ در این فیلم بازی کرد و خود در تهیه ی آن بس یاری نمود .

در (( سال 1340 )) قسمت سوم فیلم زیبای (( آب و گرما )) را در گلستان فیلم تهیه کرد و در این قسمت فیلم ، گرمای گیج محیط انسانی و صنعتی آبادان و نه محیط جغرافیایی آن ، با چه قدرتی بیان شده است .

در همین (( سال 1340 )) در تهیه صدای فیلم (( موج و مرجان و خارا )) گلستان را یاری کرد . آنگاه برای دومین بار به انگلستان سفر کرد تا در مورد تهیه ی فیلم مطالعه کند . وقتی از سفر بازگشت ، شخصا برای صفحه نیازمندیهای روزنامه ی کیهان یک فیلم یک دقیقه ای ساخت که در نوع خود اثری شایسته ی تحسین بود . در بهار (( سال 1341 )) به تبریز سفر کرد تا در مورد تهیه ی یک فیلم درباره ی جذام و جذامیها مطالعه کند . تابستان (( سال 1341 )) در تهیه ی فیلم (( دریا )) گلستان را یاری کرد و خود نیز در این فیلم بازی کرد . این فیلم را (( گلستان )) از روی داستان (( چرا دریا توفانی شده بود ؟ )) نوشته ی (( صادق چوبک )) می ساخت . که متاسفانه ناتمام ماند .

در پاییز (( سال 1341 )) فروغ همراه سه تن دیگر به تبریز رفت و دوازده روز در آنجا ماند و فیلم (( خانه سیاه است )) را از زندگی جذامیها ساخت . برای ساختن این فیلم فروغ از هیچ کوششی دریغ نکرد . خودش در مصاحبه ای گفته است :

(( خوشحالم که توانستم اعتماد جذامی ها را جلب کنم . با آنها خوب رفتار نکرده بودند . هر کس به دیدارشان رفته بود ، فقط عیبشان را نگاه کرده بود . اما من بخدا سر سفره شان ، دست به زخم هایشان میزدم ، دست به پاهایشان میزدم که جذام انگشتان آنرا خورده است . اینطوری بود که جذامیها به من اعتماد کردند . وقتی از آنها خداحافظی میکردم ، مرا دعا میکردند . حالا هم یکسال از آن روزها می گذرد و عده ای هنوز برای من نامه می نویسند و از من می خواهند که عریضه شان را به وزیر بهداری بدهم .... مرا حامی خودشان می دانند )) .

در همان (( سال 1341 )) فیلم مستندی برای موسسه ی (( کیهان )) ساخت که تم اصلی آن نشان دادن این مساله بود که یک روزنامه چطور تهیه می شود .

در بهار (( سال 1342 )) سناریویی برای یک فیلم نوشت که هنوز ساخته نشده است .

خود فروغ می گفت :

(( در این سناریو من سعی کرده ام زندگی حقیقی یک زن ایرانی را نشان بدهم . دلم میخواهد این فیلم در یکی از این خانه های قدیمی ایرانی ، فیلمبرداری شود ؛ خانه هایی که اتاقهایش تو در تو است . من این خانه ها را در کاشان دیده ام .... )) .

و آنگاه فروغ ، شاعر و هنرمند و جوینده ی خستگی ناپذیر به تئاتر روی آورد .

ادامه دارد ....Smiley

 

 


+ نوشته شده در جمعه 85/10/22 ساعت 5:45 عصر توسط سارا | نظر


پسرا یاد بگیرن...

سلام

 یه تیکه واسه پسرا آماده کردم.به نفع شونه بهش عمل کنن به هر حال از من گفتن بود:

 هیچوقت با یه دختر کل کل نکنید چون عاقبتی جز کنف شدن نداره.

 هیچوقت تو رابطه با دخترا پاتونو از گلیمتون دراز تر نکنید چون به علتهایی که خودتون میدونید یا گلیم تیکه تیکه میشه یا پاهاتون.

هیچوقت دخترا رو مسخره نکنید چون اون وقت از هر 10 نفر انسان 9 نفر باهاتون مشکل دارن(منظورم همون نسبت 3 به 4 پسر دختراس+یه پسر متشخص طرفدار حقوق خانمها).

هیچوقت واسه حالگیریه دخترا نقشه نکشین یا کار یاد دیگرون ندین چون اننقدر باحالن که هرکاری کنید عمرا چیزی ازشون کم بشه.

هیچوقت خودتونو مرموز جلوه ندین چون اگه چیزی ازتون سر در نیارن ولتون میکنن(نکته:پسرا هیچی واسه پنهون کردن ندارن چون از 20کیلومتری از رفتار وقیافه شون معلومه چه جورآدمایی هستن، واسه همینه که اصولا دخترا سر این قضیه ول نمیکنن).

هیچوقت از حس حسادت دخترانه سوء استفاده نکنین چون اگه نتونن اون دخترو از میدون خارج کنن تصمییم میگیرن یه بلایی سر شما بیارن(نکته:از اونجایی که اون یکی دختر ه هم یه دختره باحال از دور در نرو هس پس به هر حال این وسط شمایین که یه حالگیریه اساسی میشین).

هیچوقت نگران رابطه شون با پسرای دیگه نباشین چون اگه دخترای باهوشی باشن(که اکثرییت دختر ها هم همینطورن) بعد دوستی با شما به این نتیجه میرسن که همه پسرا مثل همن فاقد هر گونه جذابیت.

هیچوقت از یه دختر نخواین بابت اشتباهش ازتون معذرت خواهی کنه چون به هر حال همه چیز تقصیر شماس (البته دخترا معمولا اشتباه نمیکنن مگر مواقعی که عصبانی میشن ).

هیچوقت واسه دخترا خسیس بازی در نیارین چون دخترا خیلی دست و دل بازن(مثلا واسه تون گل میخک میخرن 400 تومان)واصلا با شما دوست میشن که واسشون خرج کنین وگرنه خودشون هزار و یکجور دوست دارن(به علت روابط عمومی بالا شون).

هیچوقت وقتتونو صرف چیزای بیخودی نکنید(مخصوصا بازیهای مزخرفی که اولش G داشته باشه)چون به نظر دخترا، پسر خوب پسریه که همیشه یا به فکر دختره باشه یا به فکر پول در آوردن(یه رابطه ی ظریفی با هم دارن ولی به علت ظرافت بالا معولا پسرا متوجه نمیشن)

هیچوقت بروی یه دختر نیارین که به پول علاقه داره چون دخترا اصلا دنبال مادیات نیستن فقط پی عشق صادقانه هستن(نکته:دخترا خیلی از پول بدشون میاد)

اینا نکات اساسی بودن چون معمولا کسی هس نکات غیر اساسی رو بگه بقیه رو از خودش یاد بگیرین.

      به امید اینکه یه روز شما هم موفق بشین!!!!

      یه دختر...!!!


+ نوشته شده در جمعه 85/10/22 ساعت 5:39 عصر توسط سارا | نظر


رازهای زندگی

  • پوزش و عذرخواهی دلیل خردمندی است.
  • امید سرابی است که اگر ناپدید شود همه از تشنگی خواهیم سوخت.
  • خونسردی بزرگترین صفت یک فرمانده است.
  • تمام شان و عظمت یک انسان در فکر است.
  • پیش از پیری جوانی و پیش از بیماری تندرستی را دریاب.
  • نگذارید موریانه نگرانی ، بنای زندگیتان را واژگون کند.
  • هیچ تنهایی وحشتناک تر از تکبر نیست.
  • مرد بزرگ کسی است که در سینه خود قلبی کودکانه داشته باشد.
  • هزار دوست کم است و یک دشمن بسیار.
  • نهال دوستی واقعی آهسته رشد می کند.
  • دنیا گلی است که گلبرگهایش خیالی و خارهایش حقیقی است.
  • آنچه که پیش از مرگ انسان را می کشد نومیدی است.
  • با داشتن اراده قوی مالک همه چیز هستید.
  • سخنان شیرین زحمتی ندارند ولی فواید بی شماری به شما می رسانند.
  • اگر به کسی اعتماد نداری از او پرهیز کن.
  • سکوت گاه هزاران معنی در بر دارد که از گفتن به دست نمی آید.
  • شناختن وظیفه کار مشکلی نیست ولی انجام وظیفه مشکل است.
  • نگاه مکن چه کسی سخن می گوید ، ببین چه می گوید.
  • کسی که به خود اطمینان دارد به تعریف کسی احتیاج ندارد.
  • به زبانت اجازه نده که قبل از اندیشه ات به کار افتد.
  • آخرین چیزی که انسان گناهکار از دست می دهد ، امید است.
  • سعادت حقیقی را در عشق جستجو کن.
  • خاموشی زبان تندرستی انسان است.
  • سعادت عادت است، آنرا پرورش دهید.
  • محبوبترین اعمال نزد خدا شاد کردن دل مومن است.
  • بردباری در زمان خشم مشکل ترین ولی با ارزشترین کارهاست.
  • هیچ شهرتی پایدار تر از نیک نامی نیست.
  • شجاعت مانند عشق از امید تغذیه می کند.
  • دل بستن به دنیا دل بستن به پوچی هاست.
  • راز موفقیت این است که پیوسته هدفی را دنبال کنید.
  • با آنچنان عشقی در قلبت زندگی کن که احیانا اگر به جهنم رفتی، خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند.
  • نباید اجازه بدهیم روحمان به وسیله افسوس و پشیمانی ساییده شود.
  • دوران کهنسالی ما به روش زندگیمان بستگی دارد.
  • تنها وظیفه انسان عشق ورزیدن است.
  • آنجا که امکان نفرت هست امکان عشق هم هست، فقط کافی است ار میان این دو، یکی را انتخاب کنیم.
  • بهتر است زندگی را همان جور که واقعا هست بپذیریم، نه ان جور که خیال می کردیم باشد.
  • بهترین راه برای اجتناب از دردسر، وجود مسولیت مشترک است.
  • آرزو هایتان را جدی بگیرید.
  • در زندگی لحظه هایی هست که بیش تر نیازمند شجاعتیم تا احتیاط.
  • ما همیشه می توانیم چیزی را که می خواهیم به دست بیاوریم.

اگر رازی رو دریافتید منم بی نصیب نذارید...


+ نوشته شده در جمعه 85/10/22 ساعت 10:0 صبح توسط سارا | نظر


آدم باید چه جوری باشه ؟؟؟!!!

آدم باید چه جوری باشه ؟؟؟!!!

... اگه اهل تحقیقات و کتاب باشه میگن : اینو واسه ماشو آقای مطالعه

... اگه اهل بریز و بپاش نباشه میگن : پولهاشو انبار میکنه جون به عزراعیل نمیده

... اگه با عیالش مشکلی نداشته باشه میگن : زن ذلیله ؛ زن نگرفته که شوهر کرده

... اگه درست و بی کلک باشه میگن : هیچی نمیشه بدرد لای جرز میخوره

... اگه دست به جیبش خوب باشه و به مردم کمک کنه میگن : پول پارو میکنه

... اگه زبونباز و متقلب و چاخان باشه میگن : معاشرتیه ؛ فوق العاده است

... شما بگین آدم باید چه جوری باشه که یه جوری نباشه ؟؟؟


+ نوشته شده در جمعه 85/10/22 ساعت 10:0 صبح توسط سارا | نظر


ای پادشه خوبان ..

 

 

?با نگاه آغوش می‌گشائیم


?با نگاه روی می‌گردانیم


?با نگاه

 
? سخن می‌گوئیم


  !?در خاموشی جهان

 
?زیرا سکوت


 !?پوشنده راز عشق‌ورزی گلهاست


?و سخن‌گفتن


? از آن دست که بشاید


!?فرو‌پاشنده پایه‌های جهان


? *


?ما در دو جانب خاک ایستاده‌ایم


.و دوردست را می‌نگریم


?دستان ما


? به یکدیگر نمی‌رسند


?و صدامان را


?فاصله درمی‌بلعد


!?در تنهائی جهان


?
?چشمان ما


?در آئینه خیره می‌مانند

 


?تا خویشتن خویش


? مگر باز یابند


?آینه اما


? بازتاب کدام نور را

 
?به تو


?هدیه می‌تواند کرد


؟!?در تاریکی جهان 
?
?


?به بام آسمان فراز می‌شویم


?تا به آتش آفتاب


? مگر


!?رگهای منجمد، بگشائیم


?خورشید ما ولی


?بادبادک رنگینی است


?از دست کودکی‌مان گریخته


!در سردی جهان
?

?
?
?به جستجوی مروارید


?به ژرفنای اقیانوس


? .چنگ فرو می‌بریم


?این بار نیز


?خرمهره‌ای


? مگر


? به کف آید


...در


?
!آه ، محبوب من 


!?خرده مگیر


?زیستن را


? بهانه ای بایست


?چندان که شعر را


? تهاجم وهمی


?و عشق را


? تداوم لبخندی


!درجهان بی پیوند 


?
?بی بهانه بخند، محبوب من

 
?و انگشتانت


?در هیأت نگاه که بر پوستم می‌لغزد


? بی‌شتاب باش


?تا پلکهارا


? دمی


? فروبندم


!?در جهان بی رویا


?
?بی بهانه بخند، محبوب من


?آواز و راز رستن گلها را


?در تبسم تو


? مگر


? باز بشنوم


!در جهان بی لبخند

 

* ساسان قهرمان- از سایت قلمرو  *


+ نوشته شده در جمعه 85/10/22 ساعت 10:0 صبح توسط سارا | نظر


کعبه شمایید..

 

ای دل شکایت?ها مکن تا نشنود دلدار منای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون منیادت نمی?آید که او می کرد روزی گفت گواندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستانگفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمانخندید و می گفت ای پسر آری ولیک از حد مبرچون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای اوگفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیانگفتم منم در دام تو چون گم شوم بی?جام توای دل نمی?ترسی مگر از یار بی?زنهار مننشنیده?ای شب تا سحر آن ناله?های زار منمی گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار مناین بس نباشد خود تو را کآگه شوی از خار منتو سرده و من سرگران ای ساقی خمار منوانگه چنین می کرد سر کای مست و ای هشیار منگفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار منخواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار منبفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من

  • مولانا

 


+ نوشته شده در جمعه 85/10/22 ساعت 10:0 صبح توسط سارا | نظر


<   <<   66   67   68   69   70   >>   >