سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پاتوق دختر و پسرای باحال

Amoo Shahabi , LENZ , Akhbar , Computer , weblog , persian , pho

ok

hello

ok


+ نوشته شده در شنبه 85/12/5 ساعت 11:13 صبح توسط سارا | نظر


یا حسین

بر حسیـــن باشد سپاهی بر سپاهش میر و شاهی

میر و شاهی همچو ماهی میر لشکر یا ابوالفضـــل

ایام سوگواری سالار و سرور شهیدان حسین ابن علی و سقای دشت کربلا ابوالفضل العباس بر شیفتگان و عاشقانشان پیشاپیش تسلیت باد .


+ نوشته شده در دوشنبه 85/10/25 ساعت 12:9 عصر توسط سارا | نظر


عاشقانه

دست من نیست گاهی وقتا روزم آفتابی نمیشه

حتی با معجزه ی عشق آسمون آبی نمیشه

دست من نیست گاهی وقتا تلخ و بی حوصله می شم

بین ما بین من و تو من خودم فاصله می شم

دست من نیست...دست من نیست

یه شبایی باد و بارون میزنه به برگ و بارم

اون شبا هوای آشتی حتی با خودم ندارم

یه روزای ابر تیره منو میبره از اینجا

می بره اونوره دیروز گم می شم اون دور دورا

می دونم گاهی بلور قلبتو می شکنه حرفام

صبر تو به سر رسیده از من و سرگشتگی هام

با گذشت به من نگاه کن تو که می بینی چه تنهام

رو نگردون از من ای خوب اگه بدترین دنیام

وقتی که دور می شم از تو ای هوای مهربونی

غمو تو چشات می بینم اما ای کاش که بدونی

من گمشده.....من بد....با همه سرگشتگی هام

تو را از همیشه بیشتر

بیشتر از همیشه می خوام


+ نوشته شده در دوشنبه 85/10/25 ساعت 11:56 صبح توسط سارا | نظر


ع

من نباشم کی تو رویا موهاتو ناز می کنه؟

کی با بالای شکسته با تو پرواز می کنه؟

راست بگو من که نباشم اخمای پیشونیتو

کی میاد دونه دونه با حوصله باز می کنه؟

من نباشم کی گلای خواهشت رو آب می ده

کی با فریادت با حس عاشقی جواب می ده؟

من نباشم کی با چشمای تو سازشش می شه؟

با تموم مهربونی و غم و دیوونگیت

من نباشم کی واسه خوابت لالایی می خونه؟

تو تو هر هوایی باشی بازتو دنیات می مونه؟


من نباشم کی بهت میگه بازم عاشقتم؟

اگه حتی دلمو بشکنه و برنجونه

من نباشم کی تحمل می کنه کار تو رو؟

با رقیب گشتنا و اذیت و ازار تو رو

تو خودت داور میدون شو بگو من نباشم

کیه که جواب نده تلخی رفتار تو رو؟

من نباشم کی برات قصه می گه تا بخوابی؟

کی میاد سراغ رویات تو شبای مهتابی؟

من نباشم کی کلافت می کنه با سوالاش؟

کی تو رو به هم می ریزه با بیان خیالاش؟

من نباشم کی تو هر چیزی بگی گوش می کنه؟

کی به خاطر تو دنیا رو فراموش می کنه؟

من نمی گم، تو بگو که کی زمون قهر تو

همه ی مردم دنیا رو سیاهپوش می کنه؟

من نباشم کی تو رویا درو روت وا می کنه؟

هر چی که گم می کنی یه جوری پیدا می کنه؟

من نباشم کی واست حرفای رنگی می زنه؟

دیگه کی حرف چشم به اون قشنگی می زنه؟

کیه که بدونه دیشب با رقیبش بودی و

انقد عاشقت باشه بازم بهت نگاه کنه؟

من نباشم کی میاد انقد برات دعا کنه؟

هر چی برگردونی روتو، باز تو رو صدا کنه؟

من نباشم می دونم تو استراحت می کنی

اولش ساده به این نبودن عادت می کنی

اما وقتی فهمیدی راس راسی عاشقت بودم

نمی گی، اما یه کم احساس غربت می کنی

من نبودم یه روز امتحان کن و بگو چی شد؟

اگه امتحان می کردی تو، چقد چیزا می شد

بعد امتحان اگه یه وقت کسی بود مثه من

نشونم بده بگو شاگرد اولت کی شد؟

من نباشم می دونم فکر می کنی خودخواهیه

ولی این حقیقته، قصه ی آب و ماهیه

هیچکسی نمی تونه انقد دوست داشته باشه

عشق من یه عشق آسمونی و الهیه


+ نوشته شده در دوشنبه 85/10/25 ساعت 11:55 صبح توسط سارا | نظر


اتش عشق

تو را آتش عشق اگر پر بسوخت

مرا بین که از پای تا سر بسوخت

روزای خیلی طلایی یادته؟
روزای ترس از جدایی یادته؟

موهای شونه نکرده یادته؟

چشمک از پشت یه پرده یادته؟

عکسمون تو قاب عکسو یادته؟

بله ی بدون مکثو یادته؟

دستمون تو دست هم بود، یادته؟

غصه هامون،کم کم بود یادته؟

چشم نازت مال من بود یادته؟

دیدن من قدغن بود یادته؟

روزای بی غم و غصه یادته؟

ببینم، اول قصه یادته؟

دست گرمت تو زمستون، یادته؟
شونه ی من زیر بارون، یادته؟

واسه ی خنده، اجازه یادته؟

اونا که می گفتی رازه، یادته؟
دستاتو می خوام بگیرم، یادته؟

راستی تو، بی تو می میرم یادته؟

پیش هم بودیم، نذاشتن،یادته؟

اونا ما رو دوست نداشتن، یادته؟

چیزی خواستیم از خدامون،یادته؟

مستجاب نشد دعامون، یادته؟

یک دسته نکوشیده رسیدند به مقصد

یک دسته دویدند، به مقصد نرسیدند



+ نوشته شده در دوشنبه 85/10/25 ساعت 11:46 صبح توسط سارا | نظر


عشق

چنان دلگیرم از دنیا، که خود را هم نمی خواهم

به این زخم دل خونین دگر مرهم نمی خواهم

همه نامهربانانند در این دنیای پرتذویر

چنین شد حاصل عمرم...که جز مرگم نمی خواهم


+ نوشته شده در دوشنبه 85/10/25 ساعت 11:46 صبح توسط سارا | نظر


عاشق

وقتی کسی رو دوست داری حاضری جون فداش کنی

حاضری دنیا رو بدی، فقط یه بار نگاش کنی

به خاطرش داد بزنی، به خاطرش دروغ بگی

رو همه چی خط بکشی، حتی رو برگ زندگی

وقتی کسی تو قلبته، حاضری دنیا بد باشه

فقط اونی که عشقتهعاشقی رو بلد باشه

قید تموم دنیا رو به خاطر اون می زنی

خیلی چیزا رو می شکنی، تا دل اونو نشکنی

حاضری قلب تو باشه، پیش چشای او گرو

فقط خدا نکرده اون یه وقت بهت نگه برو

حاضری هر چی دوس نداشت، به خاطرش رها کنی

حسابتو، حسابی از مردم شهر جدا کنی

حاضری حرف قانونو، ساده بذاری زیر پات

به حرف اون گوش کنی و به حرف قلب باوفات

وقتی بشینه به دلت، از همه دنیا می گذری

تولد دوبارته، اسمشو وقتی می بری

حاضری جونتو بدی، یه خار توی دستاش نره

حتی یه ذره گرد و خاک تو معبد چشاش نره

حاضری مسخرت کنن تمام آدمای شهر

اما نبینی اون باهات کرده واسه یه لحظه قهر

حاضری که هر جا بری به خاطرش گریه کنی

بگی که محتاجشی و به شونه هاش تکیه کنی

حاضری هر چی بشنوی، حتی اگه سرزنشه

به خاطر اون کسی که خیلی برات با ارزشه

حاضری هر روز سر اون با آدما دعوا کنی

غرورتو بشکنی و باز خودتو رسوا کنی

حاضری هر کی جز اونو ساده فراموش بکنی

پشت سرت هر چی می گن چیزی نگی، گوش بکن

وقتی کسی رو دوست داری، صاحب کلی ثروتی

نذار که از دستت بره، این گنج خیلی قیمتی


+ نوشته شده در دوشنبه 85/10/25 ساعت 11:46 صبح توسط سارا | نظر


??) داستان فرشته:

وقتی کودک خوبی می میرد یک فرشته از بهشت به زمین می آید، و کودک مرده را در آغوش میگیرد... بال های بزرگ و سفیدش را باز می کند و از بالای هر چیزی که کودک به آن ها عشق می ورزیده پرواز میکند...، فرشته یک مشتِ پر گل می چیند، و آن ها را به بالا، به پیش قادر مطلق، می برد. آن ها میتوانند، در بهشت زیباتر از زمین شکوفه بدهند، و خداوند همه آن گل ها را به قلب خود می فشارد. اما او آن گلی را که بیشتر از همه دوست دارد را می بوسد... و سپس به آن گل صدا عطا می کند تا در بزرگترین هم سرایی ستایش خداوند شرکت کند...

گل ها نمادی از انسان ها هستند، خداوند همه انسان ها را دوست دارد اما آنهایی را که بیشتر دوست دارد را وقف ستایش خود میکند.

فرشته همان طور که کودکی مرده را بالا، بسوی بهشت، می برد، به کودک گفت: ” نگاه کن“ کودک صدایش را شنید و چشمهایش را باز کرد، مثل این که در یک رویا بود ...
آنها از بالای مکانهایی که کودک بازی می کرد، پرواز کردند و به میان باغ هایی با گل های زیبا رفتند. فرشته پرسید:
ـ کدامیک از این گلها را باید با خود ببریم تا در بهشت بکاریم؟
آن نزدیکیها یک بوته ی زیبا و باریک گل رز ایستاده بود. اما دستی نا بکار ساقه اش را شکسته بود، و به همین خاطر همه غنچه های نیمه بازش پژمرده شده و در اطراف آویزان بودند. کودک گفت:
- گل بیچاره! این را بردار، ممکن است در آنجا گل بدهد و رشد کند.

فرشته آن گل را برداشت و کودک را بوسید. آنها تعدادی از گل های شکسته ی پر پشت را چیدند، همچنین چند بنفشه وحشی و گل لاله ی تحقیر شده ای را هم با خود بردند. کودک گفت:
- حالا ما یک دسته گل داریم.

فرشته سرش را از روی تصدیق تکان داد. ولی به سوی بهشت پروازنکرد....
شب کاملا آرامی بود. آنها درآن شهر بزرگ ماندند و به طرف کوچه ی باریک محله های پایین شهر پرواز کردند. جایی که انبوهی از پوشال و کاه ،غبار وخاکروبه ها جمع شده بود، آنجا تکه های بشقاب، خرده های گچ، لباس های مندرس و کهنه و کلاه های قدیمی ریخته بود و همه این چیزها منظره کوچه را به هم زده بود...
و فرشته از میان همه ی این چیزهای آشفته به تکه هایی از یک گلدان شکسته و تکه کلوخی که از آن به بیرون خم شده بود، اشاره کرد. کلوخ با ریشه های قوی اما خشک شده ی یک گل صحرایی سرِ جایش نگه داشته شده بود و چون گل خشک شده بود کسی به آن محلی نمی گذاشت و دور انداخته شده بود.

فرشته گفت:
- آن گل حشک شده را با خودمان می بریم. علتش را همان طور که به پیش میرویم برایت می گویم... آن پایین در آن کوچه باریک، در زیر زمینی نمور، پسر بیمار و فقیری زندگی میکرد. او از کودکی فلج بود. فقط وقتی حالش خیلی خوب بود میتوانست، با تکیه بر چوب دستی اش، چند بار بالا و پایین اتاق برود... و این حداکثر کاری بود که او میتوانست انجام دهد. برای چند روزی در تابستان اشعه های خورشید به درون زیرزمین رخنه میکردند و وقتی پسر کوچک آنجا در زیر تابش خورشید مینشست، دستش را جلوی صورتش می گرفت و به خونی که در انگشتانش جاری بود نگاه می کرد و می گفت:” آره، امروز اون بیرون اومده!“
او جنگل را با زیبایی سبز بهاریش می شناخت، تنها به این خاطر که پسر کوچک همسایه اولین شاخه ی سبز یک درخت آلش را برایش آورده بود و او آن را بالای سرش می گرفت و خود را در رویاهایش در جنگلی از درختان آلش می دید. جایی که خورشید می درخشید و پرندگان آواز می خواندند...
در یک روز بهاری پسر همسایه برایش گلهای صحرایی آورد که اتفاقا یکی از گل ها با ریشه بود. بنابراین در یک گلدان کنار تخت نزدیک پنجره کاشته شد و رشد کرد. رشد کرد و شاخه های جدیدی داد و هر سال گل های تازه می داد و بزرگتر می شد. برای پسر بیمار آن گل تبدیل به عالی ترین گل روی زمین شد. آن گل تنها گنج کوچک زمینی اش بود. به آن آب می داد، و مراقبش بود و گل نیز می کوشید تا از حداقل نوری که از پنجره باریک می تابید نهایت استفاده کند. گل در رویاهای پسر پرواز می کرد و فقط برای شاد کردن پسر بود که رشد می کرد و بوی خوش در اطراف می پراکند.
و زمانی رسید که خداوند پسر را به سوی خودش فرا خواند. و الان یک سال است که او پیش قادر مطلق است. برای یک سال گل در کنار پنجره فراموش شده ماند، و پژمرد.
به همین خاطر در کوچه انداخته شد. و این همان گل بیچاره است که در دسته گلمان گذاشتیمش. این گل نسبت به سایر گلهای باغ ملکه شادی بیشتری تولید کرده و بخشیده است.
کودک پرسید :
- اما، تو همه این چیز ها را از کجا می دانی؟
فرشته گفت:
- من می دانم، چون من همان پسری بودم که بر روی چوب دستی راه می رفت. من گلم را خوب می شناسم.
کودک چشم هایش را باز کرد و به صورت شاد و با شکوه فرشته نگاه کرد. در همین لحظه آنها به مکانی داخل شدند که پر از شادی و آرامش بود. خداوند کودک مرده را در آغوش گرفت سپس او مثل فرشته دو بال در آورد. و دست در دست فرشته پرواز کرد. قادر مطلق گل صحرایی پژمرده را بوسید، پس از این بوسه بود که گل صدادار شد و با آزادی و شادی بیشتری در همسرایی فرشتگان دور و نزدیک هم آواز شد.

کودک و گل صحرایی خوشحال بودند و آواز می خواندند.
پایان
یادداشت مترجم:
” گل صحرایی به دیگران شادی می بخشید حتی زمانی که می بایست برای زنده ماندنش می جنگید... و خداوند او را بیشتر از گلهای باغ ملکه دوست می داشت. گل های باغ ملکه قوی و زیبا بودند، اما خداوند آن گل خشکیده را بیشتر دوست داشت چون در نهایت نیاز ، دیگران را شاد میکرد... خداوند همه انسان ها را دوست دارد ولی عشق خاص خود را نصیب آنهایی می کند که رنجشان را برای خودشان نگه می دارند و شادی را به دیگران هدیه می کنند.“

+ نوشته شده در یکشنبه 85/10/24 ساعت 10:31 عصر توسط سارا | نظر


عاشقانه

قلبی که عاشق است همیشه جوان وشاداب می ماند .

من می توانم با اظهار بدبختی،
از اشتیاق شما نسبت به درک نکردن یکدیگر
واز طریق اخلاق تند تو بهفمم که فقط عشق
حقیقت دارد.

عشق مانند آتش است . اگر قلب شما را گرم کند یا
خانه ی شما را بسوزاند قادر به سخن گفتن نیستید .

من نمی خواستم یک دقیقه هم ریچارد برتون را
ترک کنم . ما شبیه آهن ربا بودیم . پیوسته جذب هم
می شدیم و به سختی از یکدیگر جدا می گشتیم .

عشق .شما را کوک می کند تا مثل یک ساعت طلایی
دقیق، کار کنید .

عاشق کسی باشید که شما را دوست دارد، کسی را
تحسین کنید که شما را بپذیرد و همیشه معشوق کسی
باشید که معشوق شماست، در این صورت از محدوده ی
لذت های انسانی فراتر میروید . شما آتش را از بهشت
می دزدید .

من، در جهان هیچ چیزی را مثل تو دوست ندارم،
عجیب نیست ؟

انسان سالمندی که عاشق باشد . مانند گلی در
زمستان، زیبا ونایاب است .

اوه، به او بگویید زندگی کوتاه است، اما عشق ابدی
است .


چه کسی قادر است برای عشاق، قانونی تعیین کند ؟
عشق، خودش قانونی بسیار ارزشمند است .

عشق ورزیدن به زنی که شما را تحقیر می کند مانند
لیسیدن عسل از لبه ی تیغ است .

عاشق بودن بسیار ارزشمند است زیرا تکامل
می یابید و این اندیشه در شما ایجاد می شود که انسان
مهمی هستید .

عاشق شدن، توسعه وگسترش محدودیت ها نیست،
بلکه از بین رفتن بخشی از آن ها به طور موقتی است .

عشق که منجر به لکنت زبان و من و من کردن
می شود شایسته است که لقب بهترین را به خود
بگیرد .

عشق بدون حسادت، هرگز وجود ندارد .

اگر تو بخواهی
من معصومانه، مهربانیم را پرورش می دهم .
نه به صورت یک انسان، بلکه ابری در لباس انسان .

من نه تنها دوست دارم عاشق باشم بلکه دوست دارم
کسی به من بگوید: (( دوستت دارم. ))

یکی از بهترین ویژگی های عشق این است: تشخیص
قدم بعدی معشوق، هنگامی که از پلکانی بالا می رود .

نیرنگ تو برای من، مانند شکنجه ای لذیذ است .



سخت است که لحظه ی شروع عشق را بدانیم
آسان تر این است که بدانیم عشقی شروع شده .

عشق نیز مانند سرخک، هر چه دیرتر به سراغ
انسان آید . شدید تر است .

میل و آرزو در انسان ها امری ذاتی است .

عشق، غیرمنتظره و ناگهانی به وجود نمی آید، بلکه
شما نیز باید مانند یک اپراتور رادیو، علائمی بفرستید .

در ابتدای خواب شیرین شبانه
هنگامی که نسیمی ملایم می وزد
و ستارگان به روشنی می در خشند
با دیدن رویای تو، از خواب بر می خیزم

عشق، آتش زندگی است. یامیسوزاند ویا پاک
می کند .

جادوی اولین عشق، ناآگاهی ما در این زمینه است
که آن عشق هرگز پایانی ندارد .

بوسه، حقه ای عاشقانه است که طبیعت، آن را
طراحی کرده تا به هنگام جاری شدن کلمات اضافه،
دهان را ببندد

ادامه دارد
+ نوشته شده در یکشنبه 85/10/24 ساعت 9:29 عصر توسط سارا | نظر


عشق.عشق.عشق

چشم من نگاه نکن دوباره گریت می گیره  

                         ساده بگم که عشق من باید تو قلبت بمیره

فاصله بین منو تو از اینجا تا آسموناس

                         خیلی عزیزی واسه من اما زبونت بی وفاس.

 


+ نوشته شده در یکشنبه 85/10/24 ساعت 9:18 عصر توسط سارا | نظر


   1   2   3      >