سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پاتوق دختر و پسرای باحال

((امروز روز دیگری است ))

((امروز روز دیگری است ))

این همان جمله ایست که هر صبح که چشم باز می کنم
ناخداگاه بر زبان می رانم
به امید آنکه پروردگارم یاری ام دهد تا قدمی بردارم به سوی تو
اما این روزها نوای غمگین تو قلب مرا می لرزاند
و نمی گذارد هیچ شبی را به صبح برسانم
سکوت تو ، کلام تو ، و حتی لبخند تو گواه خبری است تلخ برای من
و من تحمل چنین گذری را ندارم
هر چه خود را به آرامش می خوانم بیشتر به تلاطم می افتم
دلم برایت تنگ می شود
و بی اختیار نقش چشمان زیبا و معصوم تو در مقابلم هویدا می شود
آنگاه پرده ای از اشک در مقابل دیدگانم نقش می بندد
و آینده را تار و نامعلوم می کند
نازنین من !!!
مرا ببخش به خاطر آنکه صراحت کلامم تو را می آزارد
تنها بهانه ای که که ارتعاش صدایش گوش عالم را کر می کند
نوای دوستت دارم من است
که بی هیچ ابائی فریادش می زنم
دوستت دارم (مریم)
دوستت دارم قناری(مریمم) خانه دلم

 

مریم جونم


+ نوشته شده در سه شنبه 86/3/22 ساعت 5:4 عصر توسط سارا | نظر


همه چیز رنگ جنون می دهد

                                                                            همه چیز رنگ جنون می دهد

این روزها دلم از سنگ شده است
همانند تکه سنگی خارا
به سختیه فولاد
به سیاهیه سیاهترین پرونده ها
هیچ کلام آشنائی نمی تواند دلم را نرم کند بجز ...
هجوم افکار پلید
بی خوابی های گاه و بی گاهم
تلاش برای زنده ماندنی بی هدف و بی ثمر
فرصت را برای فکر کردن به چیزهای خوب از من گرفته است
نمی دانم
شاید خود نیز هیچ رغبتی برای تفکر به چنین مسائلی ندارم
اما این را می دانم که سراسر زندگی ام را نقشهای رنگارنگ پر کرده اند
نقشهائی که خود از ایفای آنها لذت می برم

از همه چیز خسته شده ام
خشمی فراگیر مرا به آستانه تزلزل کشانده است
حالم از هر چه بی تو بودن و تنهائی است به هم می خورد
از هر چه بغض و مهربانی است حالم به هم می خورد
از هر چه انتظار است تنفر دارم
حتی انتظار مرگ را هم کشیدن طاقت فرساست
جائی برای چنین تفکراتی نمانده است
دیگر از آن احساس پروانه ای که می گفتی خبری نیست
سنگ شدن را تجربه می کنم
دیگر هیچ کس نمی تواند به درون خلوت تنهائی دلم راه یابد
امیدها از من سلب شده است
همه چیز رنگ جنون می دهد
دیوارهای خانه که همیشه خبر از گرمای محبت می داد
اینک خبر از سردی و بی تفاوتی می دهد
فریاد معترض پدر و مادر همه جا به گوش می رسد
صدای شکستن قلبهای ناآرامی که عزیزوار مرا دوست داشتند
دلها را ریشه می کند
اما من همچنان سر و خاموش ...
دلم برای بغض و آهی عمیق تنگ شده است
اما تنها چیزی که درون من یافت نمی شود همین است
می بینی؟
می بینی عشق تو آخر چه بر سر من آورده ؟
از هر چه زندگی است خسته شده ام
از این زندگی نکبتبار
از این زندگی زور
از این زندگی که مدام در حال خود فریبی ام
از این زندگی که همه چیزش به خاطر دیگران است
و هیچ برای خود ندارم
نمی دانی این روزها چقدر متواضعانه
با رشته رشته های از هم گسیخته ی دلم
به درگاه خدا دخیل می بندم
که هر گاه برای لحظه ای هر چند کوتاه چشم بر سختیه این دنیا می بندم
دیگر هرگز دیده بر این دنیا نگشایم
و تو را با تمام علاقه ام در این ویرانه و تاریکی تنها بگذارم و بروم
می بینی چقدر وحشیانه قلمم را به دست آتش داده ام ؟
آتشی که دلم می خواهد زبانه هایش دامن همه را در خود بگیرد
و من دیگر آنی نیستم که دلم به حال کسی بلرزد
....


+ نوشته شده در یکشنبه 86/3/20 ساعت 7:39 عصر توسط سارا | نظر


کاش چشمان قشنگت به تمنای نگاهم به مدد بر می خواست

چقدر سخت است سخن دل گفتن با کسی که دلت بی پروا برایش باز است
و هیچ پرده ای میان اسرار درونت برایش وجود ندارد
دلم عجیب گرفته است
انگار لحظه های آخر عمر خویش را سپری می کنم
نفس کشیدن دشوار شده
وچیزی همچون تکه سنگی راه گلویم را بسته است
بعضی ها نامش را بغض می گذارند
اما اگر بغض بود یک جائی خسته می شد و می شکست و مرا آرام می کرد
اما انگار قصد رهائی ندارد
شیشه نحیف احساس من دیگر تاب تحمل ضربات سنگینی را
که غم دوری تو بر او می زند را ندارد
نمی دانم شکست غرور مردانه ام را چگونه از نگاه پرسشگر اطرافیانم پنهان کنم
وقتی که تمام وجودم آن را فریاد می زند



+ نوشته شده در شنبه 86/3/19 ساعت 1:15 صبح توسط سارا | نظر


برگرد

من از قصه زندگی ام نمی ترسم
من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.
ای بهار زندگی ام
اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست
اکنون که پاهایم توان راه رفتن ندارد
برگرد
باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.
بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم
بدان که قلب من هم شکسته مریم
بدان که روحم از همه دردها خسته شده مریم
این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد مریمم
بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام     (مریم جونم)

+ نوشته شده در پنج شنبه 86/3/17 ساعت 11:21 عصر توسط سارا | نظر


فرصتی بود بیا

ذهنم سرشار از کلمات است . اما دیگر توان جمله ساختن ندارم.

قلبم سرشار از احساس است .اما دیگر توان ابراز ندارم.

برگ برگ خاطرات خوشم ،از درخت عمرم به نوبت می افتند . و من به آنها اعتنائی ندارم .می گذارم بیافتند خیلی به سبزی  خود مغرور شده اند.خاطرات سیاهم از طعنه آنها به سطوح آمده اند.

منجمد شده ام ،مانند درختی در زمستان . منتظرم بهار بر دلم گذری کند .اما تملقش را نمی کشم هر وقت فرصتی داشت بیاید.

نمی دانم چرا از زمستان این همه بد می گویند؟چرا این همه تملق  بهار را می کشند؟

بهار لحظه ای بیشت نیست . فقط دلبستگی است. رهایت می کند و تو می مانی ...

سهراب خوب گفت: "چرا در قفس هیچ کس کرکس نیست؟"

چرا در کنج طاقچه دل هیچکس گل کاکتوس نیست؟

بهتر است دیگر چیزی ننویسم .


+ نوشته شده در چهارشنبه 86/2/19 ساعت 3:43 صبح توسط سارا | نظر


بیایید شاد باشیم

اکنون خدا را به خاطر نعمتها و برکاتیکه در زندگی به ما عطا کرده است،‌شکر می‌گوییم و رخدادهای زندگیمان راعامل رشد، تقویت شخصیت و نیروی ایمان می دانیم، بیایید امروز به شکرانه زندگی مطلوبی که با نیروی اراده خود و ایمان به خدا ساخته‌ایم شاد زندگی کنیم.



ابراهام لینکلن گفته است: «اغلب مردم تقریبا به همان اندازه ای شاد هستند که انتظارش را دارند.» در واقع آنچه که در زندگی برای ما رخ می‌دهد آنقدر ها تعیین کننده شادی ما نیست بلکه بیشتر نوع واکنش ما نسبت به آن رخدادهاست که نقش تعیین کننده دارد.

شخصی که تازه کارش را از دست داده است ممکن است این پیشامد را به فال نیک بگیرد. پیشامدی که می‌تواند منجر به بروز موقعیتی تازه برای یک تجربه شغلی جدید، کشف قابلیتهای تازه و محک زدن استقلال او در محیط کار گردد. در شرایط مشابه برادر آن شخص ممکن است تصمیم بگیرد که خود را از یک ساختمان بیست طبقه به پایین بیندازد و مشغله را ختم کند. بنابراین در برابر یک موقعیت یکسان یکی ممکن است به وجد بیاید و دیگری اقدام به خودکشی کند یکی بدبختی و فلاکت را می‌بیند و دیگری موقعیتها و فرصتهای تازه را.

شاید در اینجا مسئله را کمی بیش از اندازه ساده فرض کرده باشیم اما به هر حال این واقعیت به وقت خود باقیست که ما خود تقسیم می‌گیریم که در زندگی چگونه تحت تاثیر قرار بگیریم. حتی اغلب کسانی که کنترل روانی خود را از دست می‌دهند باز هم تصمیم به این امر می گیرند در واقع این فراد به خود می‌گویند:

«مثل اینکه زندگی کمی بیش از اندازه برای من دشوار شده است شاید بهتر باشد برای مدتی کنترل ذهنم رااز دست بدهم.»

اما شاد بودن همیش آسان نیست . شاد بودن می‌تواند یکی از بزرگترین مبارزان ما در صحنه زندگی باشد و گاه می‌تواند تمام پافشاری‌ها،انضباط فردی و تصمیماتی را که برای خود فراهم آورده‌ایم را مخدوش کند. معنای بلوغ، قبول مسئولیت شادی خویش و تمرکز برداشته‌ها بجای نداشته‌هاست.

از ان جایی که انسان افکار واندیشه‌های خود را بر می‌گزیند الزاما تعیین کننده میزان شادی‌های خویش است. برای شاد بودن باید بر افکار شاد تمرکز کنیم اما ما غالبا برعکس عمل می‌کنیم. اغلب تعریف‌ها و تمجیدها را ناشندیه می‌گیریم اما حرفهای ناخوشایند را مدتها در ذهن نگه می‌داریم.

اگر اجازه بدهیم که یک تجربه یا یک حرف رکیک ذهن شما را به خود مشغول کند خود شما از عواقب آن رنج خواهید برد یادتان باشد که شما زیر سلطه ذهن خود هستید.

اغلب مردم تعریف‌ها و تمجیدها را ظرف چند دقیقه فراموش می کنند اما یک اهانت را سالها به خاطر می‌سپارند. آنها مانند آشغال جمع کن‌هایی هستند که هنوز توهینی را که بیست سال پیش به آنها شده است با خود حمل می‌کنند.

«مثلا شخصی می‌گوید: من هنوز یادم هستکه در سال 1340 او چطوری به من گفت که چاق و احمق هستم» احتمالا آن شخص حتی تعریف و تمجید که دیروز از او شده است را بخاطر نمی‌آورد اما هنوز سطل زباله 40 سال پیش را به این طرف و آن طرف می‌کشد.»

یادم می‌آید بیست و پنج ساله بودم که یک روز صبح از خواب بیدار شدم و به خود گفتم: «تا امروز به اندازه کافی گرفته و غمگین بوده‌ای، اگر تصمیم داری که روزی در زندگی آدم واقعا شادی بشوی چرا از همین حالا شروع نمی‌کنی؟» تصمیم گرفتم که آن روز بسیار شادتر از گذشته باشم و این تصمیم واقعا کارساز شد. بعدها از آدمهای شاد دیگر پرسیدم: «شما چطور به این شادیها رسیدید؟» در تمام موارد جوابهای آنها دقیقا بازتاب تجربه خود من بود. می‌گفتند: «ما به اندازه کافی بیچارگی و درد و رنج و تنهایی کشیده بودیم و تصمیم گرفتیم که این وضعیت را تغییر بدهیم.»

گاه شاد بودن می‌تواند کاری بس دشوار باشد. لازمه شاد زیستم، جستجوی زیبائیها وخوبیهاست. یکی زیبایی منظره را می بیند،‌دیگری کثیفی پنجره را.

این شما هستید که انتخاب می کنید چه چیزی را ببینید و به چه چیز بیندیشید. کازانتزاکیس گفته است:

«قلم و رنگ در اختیار شماست بهشت را نقاشی کنید و بعد،‌وقتی وارد شوید».

علت ‌غمگینی انسان آن است که زندگی بدانگونه‌ای که او می‌خواسته، نیست. زندگی با آرمانهای او جور در نمی‌آید و در نتیجه اور را غمگین و افسرده می‌سازد.

ما می‌گوئیم: «من وقتی خوشحال خواهم بود که...» اما زندگی هم شادی و نشاط دارد همه محرومیت و عجز، زندگی گاهی تصاحب هدف است و گاهی دور ماندن از ان. بنابراین تا وقتی که بگوییم «من خوشحال خواهم بود ک...» فقط خود را فریب داده‌ایم.

شاد زیستن یک تصمیم است هر یک از ما برای شاد زیستن به یک تصمیم نیاز داریم می‌توانیم هر روز برای خود خاطر نشان کنیم که وقت محدودی در اختیار داریم تا از این عمر کوتاه بیشترین بهره را ببریم و می‌تنوانیم به دور از زمان حال، در امید آینده بهتر باشیم.

قطعه زیر را یک پیرمرد هشتاد و پنج ساله در آستان مرگ نوشته است که دقیقا موضوع این بحث ارتباط پیدا می‌کند:

«اگر می‌توانستم یک بار دیگر زندگی کنم آنوقت بیشتر سفر می‌کردم. قله‌های بیشتری را فتح می کردم، رودخانه‌های بیشتری را شنا می‌کردم، به نقاط تازه‌تر می‌رفتم و بستنی‌های بیشتر می‌خوردم. با مشکلات حقیقی رو در رو می‌شدم و مشکلات خیلای را کنار می‌گذاشتم می‌دانید، من از آن آدم‌هایی بودم که لحظه به لحظه عمرم را محتاط و عاقلانه و سالم زیستم. اگر دوباره بدنیال می‌آمدم تمام لحظات زندگی‌ام را از آن خود می کردم.

من از آن آدم‌هایی بوده‌ام که همیشه با دماسنج و کیسه آب جوش و بارانی و چتر سفر کرده‌ام. اگر دوباره بدنیا می‌آمدم، سبک‌تر سفر می‌کردم. اگر زندگی از تو تکرار می‌شد در سپیده‌دم صبح‌های بهاری با پای برهنه به پیاده روی می‌رفتم و در پاییز تا دیر وقت به خانه بر نمی‌گشتم، چرخ و فلک‌های بیشتری سوار می‌شدم. طلوب خورشید را بیشتر تماشا می‌کردم و اوقات بیشتری را با بچه‌ها می‌گذراندم فقط اگر زندگی تکرار می‌شد. امامی‌دانیم که نمی‌شود.»

آیا این پیام یک هشدار زیبانیست؟ ما باید از زمان محدودی که در اختیارمان قرار گرفته است حداکثر استفاده را ببریم. پیرمد بخوبی فهمیده بود که برای شادتر بودن و برای بهره برداری بیشتر از زندگی نباید دنیا را تغییر دهد، بلکه باید خودش تغییر کند.

دنیایی عیب و نقص نیست به میزان ناخشنودی ما در واقع فاصله میان واقعیت و آرمان است، فاصله میان واقعیت کنونی هرچیز با آنچه که باید باشد. اگر ما توقع کمال نداشته باشیم شادی آسانتر بدست می‌آید. روزی «ایندین گورو» به یکی از شاگردانش که از جستجوی خرسندی مایوس شده بود گفت: «من راز شاد زیستن را به تو می‌گویم. اگر می‌خواهی شادباشی، شاد باش.»

+ نوشته شده در شنبه 86/1/4 ساعت 2:5 عصر توسط سارا | نظر


گریه

  گریه   

گریه...چه واژه سبک و دلتنگی
گریه...چه واژه آرام کننده ای
گریه...چه واژه شاد و دردمندی
دلم بد جوری هوای گریه کرده ...
گریه به خاطر تمام ناگفته هام ...
گریه برای تمام نا نوشته هام ...
گریه برای تمام تنهایی هام ...
گریه برای تمام درد هام ...
گریه برای تمام خاطره هام
بیا با هم گریه کنیم بیا ...من و تو اگه با هم گریه کنیم خیلی سبک تر میشیم خیلی زیاد
بیا مثل ابر بهاری باشیم و نترسیم از گریه کردن هر وقت دلمون گرفت مثل ابر بهاری گریه کنیم اگه گریه نکنیم زود تر شکسته میشیم
اگه گریه نکنیم درد موهامونو سفید میکنه
پس بیا نترسیم مهربونم


+ نوشته شده در شنبه 86/1/4 ساعت 2:2 عصر توسط سارا | نظر


مصاحبه با رضا صادقی

به نام خدا

مصاحبه با رضا صادقی

باید پای صحبت هایش بنشینید تا از نزدیک روح لطیفش را احساس کنید .

 آیا واقعا مشکی رنگ عشقه؟ خود صادقی اینگونه جواب می دهد:

شک نکینید همین طور است ۵۰ درصد اعتقاد شخصی است (البته در پرانتز

اعتقاد شخصی موضوع عشقی و شکست عشقی نیست) و ۵۰ درصد دیگرش

 آرمانی به خاطر نقض کردن یکسری چیز هایی که عادت کردیم آن ها را بپذیریم

 و اعمال کنیم من قصد داشتم این اعتقادات را تغییر دهم . از کودکی می دیدم

مشکی را رنگ ظلم و ستم می دانند و تنها برای مراسم ختم و .... می پوشند

با خودم گفتم خداوند که منبع عشق و مهربانی است پس چرا پارچه روی

 خانه کعبه از رنگ مشکی است.

پس منبع عشق با رنگ عشق پوشیده شده . یکی دیگر از دلایلی که مشکی

 رنگ عشقه مثل رنگ چشای مهربونت رنگ چشمان مادرم بود  و دیگر اینکه

همه مردم شب را با رنگ سیاهش می شناسند خداوند هم اول شب را آفرید

 و بعد روز را و هزار و یک دلیل دیگر.

ادامه درادامه مطلب...

+ نوشته شده در پنج شنبه 86/1/2 ساعت 2:48 عصر توسط سارا | نظر


مصاحبه جدید رضا صادقی........

مصاحبه جدید رضا صادقی........
با سلام به دوستان مشکی پوش

این هم یکی از مصاحبه های کاملا" جدید از سلطان مشکی

-------------------------------------------------------------------------------

نزدیک به 4 ماه است از انتشار آلبوم پیرهن مشکی می گذرد. فکر می کنم الان بهتر می توانی در خصوص اولین آلبوم مجازت اظهار نظر کنی؟

نگاه من به پیرهن مشکی صرفاً یک نگاه ساده است. من با این آلبوم به صورت رسمی وارد بازار شدم و نیتم از انتشار آن ورود به صحنه ی مجاز ها بود. حساب ویژه ای روی این آلبوم نکرده بودم و به همین دلیل پیش از انتشار آن ، البوم دومم (کما) را استارت زدم.

اما کما به سرانجام نرسید و الان در دست مردم است؟

بله ، متأسفانه اسم این آلبوم لو رفت. البته بیشتر آهنگ های آلبوم که الان با نام کما پخش شده مال 2-3 سال پیش است. از کیفیت کارها هم مشخص است که کارها جدید نیست. من همیشه فکر می کردم آتهایی که لطف می کنند!!! و کارهایم را غیر مجاز پخش می کنند چرا به این آهنگ ها کاری ندارند که بالاخره نوبت آنها هم رسید. در هر صورت من با آلبوم جدیدم به این دوستانی که مثل زالو به موسیقی چسبیده اند ، جواب محکمب می دهم ، خیالت راحت !

بالاخره بعد از این همه پخش غیر مجاز کارهایت ، ریشه ی این ماجرا را پیدا کردی؟

من تعداد زیادی آهنگ در بندر عباس پخش کردم . دوستانی که استودیو دارند هم کارها را به دوستان نزدیک خود دادند و خلاصه این دست به دست شدن کارها قصه را به اینجا کشاند. الان شدیداً محتاط شده ام و بعد از ظبط استودیو سی دی کارم را از استودیو نمی گیرم. یعنی بعداً می آیم دوبازه وقت استودیو می گیرم و اشکالات کارم را رفع می کنم

خوب ، از کار جدیدت بگو. اشمی که دیگر قطعاً کما نیست؟

نه. از بین دیگه نمی تونم....، خون آشام و نذار بمیرم یکی اسم آلبوم آینده ی من خواهد بود. در این کار جدید برای اولین بار با یک ترانه سرای دیگر به همکاری پرداخته ام و در واقع من و خانم مرجان زنگنه دو شعر را مشترکاً گفته ایم . برادر ایشان آقای مهدی زنگنه هم زحمت تنظیم چند تا از کارها را خواهد کشید و پویا نیک پور دوست خوب و هنرمندم هم در این البوم یک ملودی و تنظیم خواهد داشت.
سایر اشعار ، ملودی ها و تنظیم ها از خودم است

فکر می کنی کی منتشر شود؟

خیلی دوست داشتم ژانویه به بازار بیاید اما شدنی نیست. امیدوارم بهار 85 این البوم منتشر شود و البته باز هم امیدوارم کار به 25 مرداد سال بعد نکشد

واقعاً فکر می کردی در بازار موسیقی به این موفقیت ها دست پیدا کنی؟

بله فکر می کردم. من محض مشهور شدن نخوانده بودم. من ایده ی جدیدی داشتم و جامعه هم دنبال ایه های نو است. این ایده حتی اگر کامل نباشد جای خود را در میان مردم باز خواهد کرد

رضا صادقی هم مثل آدم های موفق ، مخالف دارد، با انها چه می کنی؟

من به همه ی اعتقادات احترام می گذارم. اصلاً مگر می شود همه با یک ماجرایی موافق باشند. خیلی ها مخالف خیلی مسائل هستند اما آن ماجراها راه خود را ادامه می دهند. من اگر منتقد و مخالف نداشتم حتماً یه جای کارم می لنگید اما همین که یه عده را به فکر وا می دارم تا مخالف یا موافق من باشند یعنی موفقیت !

بعضی ها با زبان ترانه های تو مشکل دارند. مثلاً می گویند ترانه هایی که تو می نویسی زیادی ساده است؟

ببین من خواننده ای هستم که می خواهم تفکراتم را از طریق موسیقی بیان کنم ، همین !
والا هیچ ادعایی در مقوله ی شعر و شاعری ندارم. بماند که به اعتقاد من ما کلاً در این مقوله مشکل داریم و پیش نرفته ایم. اصلاً بگذار راحتتان کنم من نه شاعرم ، نه آهنگساز ، نه تنظیم کننده و نه خواننده.
من آدمی هستم که می خواهم تفکرات خودم را به روش موسیقیایی به اطلاع بقیه برسانم اصلاً هم از نقد ، نه نقض! دوست دارم اگر کسی از کار من خوشش نمی آید ، دلیلش را هم بگویید

((مشکی )) و جهان بینی رضا صادقی در البوم بعدی او چه نقشی خواهد داشت؟

اول بگذار این را بگویم که مشکی برای من یک بیلورد تبلیغاتی نبود. مشکی یک حرکت جدید و یک نقد جدید بود به تفکرات قدیمی ما. خانم زنگنه در آلبوم جدید من یا مصرع دارند که برایم عزیز است:
((
غصه و اشک و حصرت اول مشق عشقه / حالا همه می دونن که مشکی رنگ عشقه))
من اصراری به پذیرش مشکی ندارم. چرا که مردم خودشان این ماجرا را پذیرفته اند. البته من در جایگاهی نیستم که بخواهم به مردم دست بدهم. من یک پیشنهادی کردم و دنبالش دلایلش گشتم

ممکن است روزی مشکی نپوشی؟

فکر نکنم البته بستگی به شرایط دارد. اگر روزی ببینم دارند از این ماجرا ملعبه می سازند ، قطعاً این اجازه را نخواهم داد

یک سوال ویژه که خیلی ها خواسته اند از تو بپرسم. کی می خواهی ازدواج کنی؟

فکر کنم در 30 سالگی ازدواج کنم. هر سال که می گذره شوقم به داشتن یک دختر کوچولو ناز بیشتر می شود. در هر صورت من الان 26 سالم است و 3-4 سال دیگر ازدواج می کنم

حرف آخر؟

از مردم ممنونم که من را تحمل می کنند. از همه دوستان عزیز که با انتقاد و پیشنهاد ما را به سمت جلو حول می دهند ممنونم. من برای آلبوم جدیدم خیلی (( روح )) گذاشته ام.

-----------------------------------------------------------

عزت زیاد

سایتون کم نشه

یا علی مدد

مشکی بمونید...


+ نوشته شده در پنج شنبه 86/1/2 ساعت 2:28 عصر توسط سارا | نظر


چند تک آهنگ واقعاً زیبا

+ نوشته شده در پنج شنبه 86/1/2 ساعت 10:56 صبح توسط سارا | نظر


<   <<   46   47   48   49   50   >>   >