سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پاتوق دختر و پسرای باحال

عشق

چنان دلگیرم از دنیا، که خود را هم نمی خواهم

به این زخم دل خونین دگر مرهم نمی خواهم

همه نامهربانانند در این دنیای پرتذویر

چنین شد حاصل عمرم...که جز مرگم نمی خواهم


+ نوشته شده در دوشنبه 85/10/25 ساعت 11:46 صبح توسط سارا | نظر


عاشق

وقتی کسی رو دوست داری حاضری جون فداش کنی

حاضری دنیا رو بدی، فقط یه بار نگاش کنی

به خاطرش داد بزنی، به خاطرش دروغ بگی

رو همه چی خط بکشی، حتی رو برگ زندگی

وقتی کسی تو قلبته، حاضری دنیا بد باشه

فقط اونی که عشقتهعاشقی رو بلد باشه

قید تموم دنیا رو به خاطر اون می زنی

خیلی چیزا رو می شکنی، تا دل اونو نشکنی

حاضری قلب تو باشه، پیش چشای او گرو

فقط خدا نکرده اون یه وقت بهت نگه برو

حاضری هر چی دوس نداشت، به خاطرش رها کنی

حسابتو، حسابی از مردم شهر جدا کنی

حاضری حرف قانونو، ساده بذاری زیر پات

به حرف اون گوش کنی و به حرف قلب باوفات

وقتی بشینه به دلت، از همه دنیا می گذری

تولد دوبارته، اسمشو وقتی می بری

حاضری جونتو بدی، یه خار توی دستاش نره

حتی یه ذره گرد و خاک تو معبد چشاش نره

حاضری مسخرت کنن تمام آدمای شهر

اما نبینی اون باهات کرده واسه یه لحظه قهر

حاضری که هر جا بری به خاطرش گریه کنی

بگی که محتاجشی و به شونه هاش تکیه کنی

حاضری هر چی بشنوی، حتی اگه سرزنشه

به خاطر اون کسی که خیلی برات با ارزشه

حاضری هر روز سر اون با آدما دعوا کنی

غرورتو بشکنی و باز خودتو رسوا کنی

حاضری هر کی جز اونو ساده فراموش بکنی

پشت سرت هر چی می گن چیزی نگی، گوش بکن

وقتی کسی رو دوست داری، صاحب کلی ثروتی

نذار که از دستت بره، این گنج خیلی قیمتی


+ نوشته شده در دوشنبه 85/10/25 ساعت 11:46 صبح توسط سارا | نظر


??)عشق از دید گاه آدمهای معمولی مثل خودمون:

1.عشق از دید حاج آقا : استغفرالله باز از این حرفای بی ناموســی زدی ؟!
( جمله عاشقانه : خداوند همه جوانان رو به راه راست هدایت کنه )

2.عشق از دید یک ریاضیدان : عشق یعنی دوست داشتن بدون فرمـــول !
( جمله عاشقانه : آه عزیزم به اندازه سطح زیر منحنی دوستت دارم )

3.عشق از دید رحیم گوشکوب بقال سر کوچه : والا زمان ما عشق مشق نبود ننمـون رفت این فاطی اتوماتیک رو واسمون گرفت !
( جمله عاشقانه : هوی فاطی شام چی داریم ؟ )

4.عشق از دید مرتضی ایدزی ( در زندان ) : اوچیکتیم عشقی !
( جمله عاشقانه : خاک زیر پاتیم ... نشاشی که گل میشیم )

5.عشق از دید ننه بزرگم : نزن ننه این حرفارو ! راستی این دختر بتـــــول خانوم خیلی دختر خوب و با کمالاتیه !
( جمله عاشقانه : بریم خواستگاری ... )

6.عشق از دید دوست دخترم : عزیزم تو که عاشقمی پس چرا هزینـــــــه جراحی دمـــــاغمو نمیدی ؟! واسه ناهار هم بریم سورنتو ... نادیا و دوستشم میان ... دوست نادیا واســـش یه ماتیز گرفته ! تو حتی حاضر نیستی واسه مــن که اینهمه دوستت دارم یه پراید بخری ؟!
( جمله عاشقانه : عزیزم گوشی سونی میخوام .. راستی دوستت هم دارم! )

7.عشق از دید غلام شوفر : رادیاتور عشق من از برایت جوش آمده ! باور نداری بر آمپرم بنگر!
( جمله عاشقانه : عزیزم دوست دارم ! بووووو بوووووو بوووووغ )

8.عشق از دید دخترای ترشیده : خدا جون یعنی میشه بیاد خواستگاریم ؟!!
( جمله عاشقانه : یا شابدالعظیم 1000 تومن نذرت که بیاد خواستگاریم )

9.عشق از دید بابام : آخه پسر عشق واست نون و آب میشه ؟! حالا بگو ببینم باباش چی کارست‍ ؟
( جمله عاشقانه : برو دختر حاج آقارو بگیر )

10.عشق از نگاه ننم : وا مگه تو امسال کنکور نداری ؟! عشق باشه واسه بعد !
( جمله عاشقانه : اوا غذام سوخت )


+ نوشته شده در یکشنبه 85/10/24 ساعت 10:31 عصر توسط سارا | نظر


??) داستان فرشته:

وقتی کودک خوبی می میرد یک فرشته از بهشت به زمین می آید، و کودک مرده را در آغوش میگیرد... بال های بزرگ و سفیدش را باز می کند و از بالای هر چیزی که کودک به آن ها عشق می ورزیده پرواز میکند...، فرشته یک مشتِ پر گل می چیند، و آن ها را به بالا، به پیش قادر مطلق، می برد. آن ها میتوانند، در بهشت زیباتر از زمین شکوفه بدهند، و خداوند همه آن گل ها را به قلب خود می فشارد. اما او آن گلی را که بیشتر از همه دوست دارد را می بوسد... و سپس به آن گل صدا عطا می کند تا در بزرگترین هم سرایی ستایش خداوند شرکت کند...

گل ها نمادی از انسان ها هستند، خداوند همه انسان ها را دوست دارد اما آنهایی را که بیشتر دوست دارد را وقف ستایش خود میکند.

فرشته همان طور که کودکی مرده را بالا، بسوی بهشت، می برد، به کودک گفت: ” نگاه کن“ کودک صدایش را شنید و چشمهایش را باز کرد، مثل این که در یک رویا بود ...
آنها از بالای مکانهایی که کودک بازی می کرد، پرواز کردند و به میان باغ هایی با گل های زیبا رفتند. فرشته پرسید:
ـ کدامیک از این گلها را باید با خود ببریم تا در بهشت بکاریم؟
آن نزدیکیها یک بوته ی زیبا و باریک گل رز ایستاده بود. اما دستی نا بکار ساقه اش را شکسته بود، و به همین خاطر همه غنچه های نیمه بازش پژمرده شده و در اطراف آویزان بودند. کودک گفت:
- گل بیچاره! این را بردار، ممکن است در آنجا گل بدهد و رشد کند.

فرشته آن گل را برداشت و کودک را بوسید. آنها تعدادی از گل های شکسته ی پر پشت را چیدند، همچنین چند بنفشه وحشی و گل لاله ی تحقیر شده ای را هم با خود بردند. کودک گفت:
- حالا ما یک دسته گل داریم.

فرشته سرش را از روی تصدیق تکان داد. ولی به سوی بهشت پروازنکرد....
شب کاملا آرامی بود. آنها درآن شهر بزرگ ماندند و به طرف کوچه ی باریک محله های پایین شهر پرواز کردند. جایی که انبوهی از پوشال و کاه ،غبار وخاکروبه ها جمع شده بود، آنجا تکه های بشقاب، خرده های گچ، لباس های مندرس و کهنه و کلاه های قدیمی ریخته بود و همه این چیزها منظره کوچه را به هم زده بود...
و فرشته از میان همه ی این چیزهای آشفته به تکه هایی از یک گلدان شکسته و تکه کلوخی که از آن به بیرون خم شده بود، اشاره کرد. کلوخ با ریشه های قوی اما خشک شده ی یک گل صحرایی سرِ جایش نگه داشته شده بود و چون گل خشک شده بود کسی به آن محلی نمی گذاشت و دور انداخته شده بود.

فرشته گفت:
- آن گل حشک شده را با خودمان می بریم. علتش را همان طور که به پیش میرویم برایت می گویم... آن پایین در آن کوچه باریک، در زیر زمینی نمور، پسر بیمار و فقیری زندگی میکرد. او از کودکی فلج بود. فقط وقتی حالش خیلی خوب بود میتوانست، با تکیه بر چوب دستی اش، چند بار بالا و پایین اتاق برود... و این حداکثر کاری بود که او میتوانست انجام دهد. برای چند روزی در تابستان اشعه های خورشید به درون زیرزمین رخنه میکردند و وقتی پسر کوچک آنجا در زیر تابش خورشید مینشست، دستش را جلوی صورتش می گرفت و به خونی که در انگشتانش جاری بود نگاه می کرد و می گفت:” آره، امروز اون بیرون اومده!“
او جنگل را با زیبایی سبز بهاریش می شناخت، تنها به این خاطر که پسر کوچک همسایه اولین شاخه ی سبز یک درخت آلش را برایش آورده بود و او آن را بالای سرش می گرفت و خود را در رویاهایش در جنگلی از درختان آلش می دید. جایی که خورشید می درخشید و پرندگان آواز می خواندند...
در یک روز بهاری پسر همسایه برایش گلهای صحرایی آورد که اتفاقا یکی از گل ها با ریشه بود. بنابراین در یک گلدان کنار تخت نزدیک پنجره کاشته شد و رشد کرد. رشد کرد و شاخه های جدیدی داد و هر سال گل های تازه می داد و بزرگتر می شد. برای پسر بیمار آن گل تبدیل به عالی ترین گل روی زمین شد. آن گل تنها گنج کوچک زمینی اش بود. به آن آب می داد، و مراقبش بود و گل نیز می کوشید تا از حداقل نوری که از پنجره باریک می تابید نهایت استفاده کند. گل در رویاهای پسر پرواز می کرد و فقط برای شاد کردن پسر بود که رشد می کرد و بوی خوش در اطراف می پراکند.
و زمانی رسید که خداوند پسر را به سوی خودش فرا خواند. و الان یک سال است که او پیش قادر مطلق است. برای یک سال گل در کنار پنجره فراموش شده ماند، و پژمرد.
به همین خاطر در کوچه انداخته شد. و این همان گل بیچاره است که در دسته گلمان گذاشتیمش. این گل نسبت به سایر گلهای باغ ملکه شادی بیشتری تولید کرده و بخشیده است.
کودک پرسید :
- اما، تو همه این چیز ها را از کجا می دانی؟
فرشته گفت:
- من می دانم، چون من همان پسری بودم که بر روی چوب دستی راه می رفت. من گلم را خوب می شناسم.
کودک چشم هایش را باز کرد و به صورت شاد و با شکوه فرشته نگاه کرد. در همین لحظه آنها به مکانی داخل شدند که پر از شادی و آرامش بود. خداوند کودک مرده را در آغوش گرفت سپس او مثل فرشته دو بال در آورد. و دست در دست فرشته پرواز کرد. قادر مطلق گل صحرایی پژمرده را بوسید، پس از این بوسه بود که گل صدادار شد و با آزادی و شادی بیشتری در همسرایی فرشتگان دور و نزدیک هم آواز شد.

کودک و گل صحرایی خوشحال بودند و آواز می خواندند.
پایان
یادداشت مترجم:
” گل صحرایی به دیگران شادی می بخشید حتی زمانی که می بایست برای زنده ماندنش می جنگید... و خداوند او را بیشتر از گلهای باغ ملکه دوست می داشت. گل های باغ ملکه قوی و زیبا بودند، اما خداوند آن گل خشکیده را بیشتر دوست داشت چون در نهایت نیاز ، دیگران را شاد میکرد... خداوند همه انسان ها را دوست دارد ولی عشق خاص خود را نصیب آنهایی می کند که رنجشان را برای خودشان نگه می دارند و شادی را به دیگران هدیه می کنند.“

+ نوشته شده در یکشنبه 85/10/24 ساعت 10:31 عصر توسط سارا | نظر


درد شیرین

نمی دانم

نمی دانم

به راستی نمی دانم آیا تا به حال کسی در عالم پیدا شده که درد شیرین را چشیده باشد، آیا تا به حال کسی به باور درد شیرین رسیده است؟

تو را خوب می شناسم و به گمانم حالا دردهایت را خوب میدانم که هر کدام مثل نیشتری بر قلبم هستند و من با تو درد می کشم، با تو قد می کشم و با تو به تمام تعاریفی میرسم که هیچکس نمی توانست به این آسانی بدان دست یابد...

عزیز ترینم

عزیز نازنینم

ناگه میان این همه غصه با جمله ای به ظاهر غصه آورنده دل شادم کردی، من با تو خواهم بود چه با پای رفتن و چه بدون آن، که من پاهای رفتنت خواهم بود، اگر چشمهایم تو باشی، اگر صورت مهربان تو در افق موفقیت نظاره گر پاهای بی تاب رسیدنم باشد، و اگر دستهای تو یاری دهنده ی قلب پر از عشقم بمانند، من با تو رنگ می گیرم و با تو زندگی می کنم، من عاشقانه چشمهایت را میان دلم نقاشی میکنم، و از میان لحظات شکار لحظه، چشمهای تو را شکار میکنم که به دور دست عشق نظر افکنده ای و دلدادگی را به دلدادگان آینده می آموزی

من با توام

دو قلب در کنار هم، من با تو شادمانم، من با تو غمگین هم می توانم بشوم، اگر عصبی شوی من با تو گر میگیرم، من همزاد توام، با من بمان، من همیشه با توام...

همزاد من

همزاد من

 از نامرادی دوران نمی ترسم اگر تو پر پروازم باشی

دنیا مگر دلتنگی هم دارد، من از هر دل تنگ روزنه ای میسازم برای رسیدن به سرزمین فراخ عشق ِ تو در آنسوی کوه ناکامی

من تمام در راه ماندگان را بشارت میدهم به نوری که در سرزمین فراخ عشق گسترده شده، برای پذیرایی از قلبهای عاشقی چون قلب تو

من تمام حجم قلب مهربانت را میستایم و احساس میکنم، من حجم تمام دلنگرانی های قلب بی تابت را اندازه زده ام و هر روز ابعادش را در ذهنم مرور میکنم، من همه ی حجم تنهاییت در تمام روزهایی که میگذرند را حس میکنم، من تمام ساعات بی تو بودن را مینگارم تا نعمت با تو بودن از خاطرم دور نشود، من با تو می مانم حتی اگر دستهای مهربانی بر پاهایم حلقه شوند برای بازداشتنم...

تو معنای همه ی آن چیزهایی هستی که میشود در یک مرد یافت

و من سخت در شگفت قلب بلوریت هستم و در این سکوت صبر گونه ات که هیچ شکایت نمیکنی...

و من سخت بی تاب شده ام از بیاد آوردن این همه خود داری و این همه سکوت و این همه صبر و این همه ایثار...

من درد میان آن چشمها را سخت می شناسم، من کجا مظلومم که چشمهای مظلوم تو دل آدم را آتش میزند، وقتی میوه های دلت در کنارت هستند و آدم گمان آن دارد که غم دنیا بر دلت سنگینی میکند...

میان این همه دلتنگی و فاصله، میان این همه بهانه برای بودن و ماندن و عاشق ماندن، یک چیز را خوب میدانم من اهل نماندن نیستم

با تو میمانم تا آخر

و تو از تنهایی در میایی

من حجم درد را روی صورت تب دارت حس میکنم

عجب دارم از سنگهایی که آب نمی شوند...

عجب دارم از چشمهایی که نمی بینند، و سخت متعجبم از مهری که خدا آفریده و اینقدر کورمال کورمال بدون هیچ درکی به ته رسیده و شاهد بی اطلاع سوختنی شده که نه گرمایش و نه جنسش را درک نمیکند...

روضه دوست ندارم بخوانم، اما عجب دارم از دیوارهایی که این همه ظلم را میبینند و هنوز فرو نریخته اند، این حجم غصه از کجا بر صورت مهربانت نشسته؟ دلم تنگ شد، دستم را بگیر

باید راهی برای نفس عمیق کشیدن بلد باشی

از همان نفسهایی که بغض های درون سینه را خالی میکنند

آ ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

دلم هنوز دارد می سوزد

آخر آن چشمها چه می کنند که این حجم غصه را نمی بینند...

 


+ نوشته شده در یکشنبه 85/10/24 ساعت 10:24 عصر توسط سارا | نظر


چگونه دل مردان را ببریم ؟

خانمها ، بانوان، سرکاران محترمه :


وقتی در صف شیر مردم جایشان را به شما نمی دهند؟ وقتی کرایه تاکسی را می دهید راننده نمی گوید قابلی نداره ؟ وقتی لبخند می زنید بچه های کوچیک از ترس قیافه شماگریه می کنند ؟ وقتی راه میروید بهتر است که راه نروید ؟ آیا وقتی به زیبایی فکر می کنید همان زمانی است که به خودتان فکر نمی کنید؟ اگر می خواهید وقتی قدم بر میزنید مردان کف بر شوند، اگر می خواهید وقتی پلک میزنید مردان در خاک و خون غوطه ور شوند، اگر می خواهید وقتی با آنها صحبت می کنید خود را تکه تکه کنند، اگر می خواهید وقتی به آنها لبخند میزنید از کت خود یه چرخ گوشت در آورند و خود را چرخ کنند
! لطفا به نکات زیر بی زحمت کمی توجه کنید تا شاید فرجی بشه :

* در باب ادای جملات:
در ادای جملات و واژه ها دقت خاصی مبذول فرمایید. به طور مثال اول هر جمله از واژه
( آخی ) استفاده کنید.
حتی المقدور واژه های پایانی جمله را کمی بیشتر از حد معمول بکشید به طور مثال:
(فردا می بینم………… ……… .ت)
اشوه فراموش نشه هاااا
سعی کنید ریتم پلک زدنتان را با میزان هجاهای جمله تان هماهنگ کنید مثلا در جمله
“من به فلان چیز علاقه دارم” برای “من” یک پلک و برای “به فلان چیز علاقه دارم” 9عدد پلک بزنید.
فعلا امتحان کردنو بزارین واسه بعد بزارین ادامه درسو بدم

* در باب خوردن غذا:
در حین خوردن بایستی بسیار جلب توجه کنید. برای این کار جسم خوردنی را از انتها با دو انگشت اشاره و شست گرفته و پیش از فرو بردن کامل در دهان جسم را با لبها بازی دهید(میدونم نمیتونی جلوی شیکمتو بگیری و میخوای همشو یه جا بزاری دهنت حالا این دفه رو کم کم بخور)
غذا را به نحوی بجوید که لبها به طور یکی در میان غنچه گردد.

* در باب راه رفتن:
سعی کنید تق تق پاشنه کفشتان به گونه ای تنظیم گردد که یک ملودی عاشقانه را برای مخاطب تداعی کند.
هیچگاه فاصله ما بین قدمهایتان از دو سانتیمتر تجاوز نکند هر جند عجله داشته باشید.

* در باب لبخند زدن:
آداب لبخند زدن بستگی مستقیمی به وضعیت دندانهایتان دارد! اگر دندانهایتان کج و معوج، لک لک، فاصله دار و دارای سایر نا هنجاریها دارید (که متاسفنه یا خوشبختانه اکسر خانوما همین وضعو دارن) …….. تبسمی کفایت میکند
اگر دندان کناری خود را طلا کرده اید از همان طرف بخندید
اگر اصولا دندانی در کار نیست به گونه ای چشمان را خمار کنید که کار لبخند را میکند

* در باب ورود به کلاس:
هنگامی وارد کلاس شوید که حداقل یک ربع ساعت از شروع آن گذشته و همه دانشجویان سر کلاس حاضر باشند.
به قول خودتون هر جا دیر بری کلاس داره
موقع نشستن دورترین و سختترین صندلی را برای نشستن تا حسابی رسیدن به صندلی مورد نظر طول بکشد سپس ده دقیقه وقت به جمع و جور کردن مانتو اختصاص بدید
بهتر است همگام ورود به کلاس کاور گیتاری ولو خالی روی دوشتان حمل شود

" بدون شک تمرین مستمر نقش مهمی را در موفقیت شما بازی میکند .اگر پس از شش ماه متدهای فوق پاسخگو نبود بهتر است مخاطبین خود را تغییر دهید "

---------------------------------------------------------------------------------------------------

این خانه که می بینی گاه از من و گاه از تو ،جاوید نمی ماند خواه از من و خواه از تو !


+ نوشته شده در یکشنبه 85/10/24 ساعت 9:53 عصر توسط سارا | نظر


عاشقانه

قلبی که عاشق است همیشه جوان وشاداب می ماند .

من می توانم با اظهار بدبختی،
از اشتیاق شما نسبت به درک نکردن یکدیگر
واز طریق اخلاق تند تو بهفمم که فقط عشق
حقیقت دارد.

عشق مانند آتش است . اگر قلب شما را گرم کند یا
خانه ی شما را بسوزاند قادر به سخن گفتن نیستید .

من نمی خواستم یک دقیقه هم ریچارد برتون را
ترک کنم . ما شبیه آهن ربا بودیم . پیوسته جذب هم
می شدیم و به سختی از یکدیگر جدا می گشتیم .

عشق .شما را کوک می کند تا مثل یک ساعت طلایی
دقیق، کار کنید .

عاشق کسی باشید که شما را دوست دارد، کسی را
تحسین کنید که شما را بپذیرد و همیشه معشوق کسی
باشید که معشوق شماست، در این صورت از محدوده ی
لذت های انسانی فراتر میروید . شما آتش را از بهشت
می دزدید .

من، در جهان هیچ چیزی را مثل تو دوست ندارم،
عجیب نیست ؟

انسان سالمندی که عاشق باشد . مانند گلی در
زمستان، زیبا ونایاب است .

اوه، به او بگویید زندگی کوتاه است، اما عشق ابدی
است .


چه کسی قادر است برای عشاق، قانونی تعیین کند ؟
عشق، خودش قانونی بسیار ارزشمند است .

عشق ورزیدن به زنی که شما را تحقیر می کند مانند
لیسیدن عسل از لبه ی تیغ است .

عاشق بودن بسیار ارزشمند است زیرا تکامل
می یابید و این اندیشه در شما ایجاد می شود که انسان
مهمی هستید .

عاشق شدن، توسعه وگسترش محدودیت ها نیست،
بلکه از بین رفتن بخشی از آن ها به طور موقتی است .

عشق که منجر به لکنت زبان و من و من کردن
می شود شایسته است که لقب بهترین را به خود
بگیرد .

عشق بدون حسادت، هرگز وجود ندارد .

اگر تو بخواهی
من معصومانه، مهربانیم را پرورش می دهم .
نه به صورت یک انسان، بلکه ابری در لباس انسان .

من نه تنها دوست دارم عاشق باشم بلکه دوست دارم
کسی به من بگوید: (( دوستت دارم. ))

یکی از بهترین ویژگی های عشق این است: تشخیص
قدم بعدی معشوق، هنگامی که از پلکانی بالا می رود .

نیرنگ تو برای من، مانند شکنجه ای لذیذ است .



سخت است که لحظه ی شروع عشق را بدانیم
آسان تر این است که بدانیم عشقی شروع شده .

عشق نیز مانند سرخک، هر چه دیرتر به سراغ
انسان آید . شدید تر است .

میل و آرزو در انسان ها امری ذاتی است .

عشق، غیرمنتظره و ناگهانی به وجود نمی آید، بلکه
شما نیز باید مانند یک اپراتور رادیو، علائمی بفرستید .

در ابتدای خواب شیرین شبانه
هنگامی که نسیمی ملایم می وزد
و ستارگان به روشنی می در خشند
با دیدن رویای تو، از خواب بر می خیزم

عشق، آتش زندگی است. یامیسوزاند ویا پاک
می کند .

جادوی اولین عشق، ناآگاهی ما در این زمینه است
که آن عشق هرگز پایانی ندارد .

بوسه، حقه ای عاشقانه است که طبیعت، آن را
طراحی کرده تا به هنگام جاری شدن کلمات اضافه،
دهان را ببندد

ادامه دارد
+ نوشته شده در یکشنبه 85/10/24 ساعت 9:29 عصر توسط سارا | نظر


ترانه ی دل

چگونه تورا دوست دارم؟
بگذار تا بشمرم .
من تورا به عمق و طول و عرضی دوست دارم،
که روحم قادر است به آن برسد .

تقاضای ازدواج از زنی زیبا و جوان، شجاعتی بسیار
لازم دارد. باور کنید نواختن تمام آهنگ پتراشکا با
پیانو راحت تر از این کار است .

عشق ما آن قدر شدید وآتشین است که خود ما را از
بین می برد .

ملاقات دو انسان با یکدیگر، شبیه تماس دو ماده ی
شیمیایی است: اگر واکنشی وجود داشته باشد هر دو
طرف، دگرگون می شوند.

در زندگی هیچ چیزی وجود ندارد که شیرینی آن به
اندازه ی نیمی از شیرینی یک رویای نو پای عشق باشد .

درخشان ترین موفقیت من در زندگی، توانائیم برای
تشویق همسرم به ازدواج با من بود .

عشق کهنه، هرگز زنگار به خود نمی گیرد .

آری، عاشق کور است –
اما همسایه ها کور نیستند .

بیا برویم،
تو و من،
در آن هنگام که غروب،
هم چون بیماری بی هوش، که روی تخت افتاده
است؛
دامن خود را در برابر آسمان می گستراند .
مهم نیست که موضوع چیست،
همیشه موضوع، عشق است .

عشق بسیار عجیب است .
به سوسماری می ماند
که اطراف قلب را احاطه کرده،
و به داخل آن نفوذ می کند .

عشق نیز نظیر بخت و اقبال
روی چرخی حرکت می کند،
که بسیار بالا و پایین دارد.

انسان هایی که عمیقا عاشق اند هرگز پیر نمی شوند،
ممکن است به دلیل سال خوردگی از دنیا بروند اما
قلبشان هنوز جوان است .

عشق به همان اندازه که در دربار پادشاهان وجود
دارد . در کلبه های کوچک نیز یافت می شود .

هیچ عشقی، عشق اول نمی شود .

اگر قادرید بگویید چقدر عاشق هستید، بی گمان
عاشق اید اما میزان عشق شما کم است .

چه غمگین، بد اخلاق وعصبانی بود-
اما سپس چه شیرین ودوست داشتنی شد !

بانوی محترم، جهنم جایی است که دیگر عشقی در
آن نیست .

آسایش و راحتی را کنار بگذار تا خدای عشق در
مقابل تو، سر تعظیم فرود آورد .

سه چیز در دنیا وجود دارد که هرگز نمی توان آن ها
را نادیده گرفت و آن سه عبارت اند از: عشق، کوه و
انسانی که بر اشتری سوار است .

من عاشق دنیا و همه ی موجوداتی بودم کهدر آغوش
بارانی آن می زیست .

عشق، شبیه ساعت شنی است. هنگامی که مغز تهی
می شود، قلب سرشار می گردد .

چشمان عاشق به عقاب کور خیره می شود .

علاقه ی یک نفر به شخص دیگر همیشه دارای
ارزش و احترام است زیرا آئین خلقت را برای ما آشکار
می سازد، حتی اگر عقل، این علاقه را به دلیل داشتن
منشا شهوانی محکوم کند .

در بهار، قوه ی تصور یک مرد جوان به آسانی به
سمت اندیشه ی عشق کشیده می شود .

صورت هر کس از دل او خبر می دهد .

من دوباره جرقه ی آن عشق قدیمی را احساس
می کنم .

ما همه برای عاشق شدن آفریده شده ایم. عشق،
سر چشمه ی حیات و یگانه فرجام آن است .

عشق در قلب انسان ها، منطقه ای بسیار گرم و
سوزاننده را به خود اختصاص داده است .

هیچ راهی برای فرار از عشق و محبت وجود ندارد .
اما برای بیش تر عاشق شدن، همیشه راهی هست .
با تمام نقاط ضعفی که داری
هنوز هم دوستت دارم .

اگر عاشق کسی هستید که او عاشق شما نیست؛ در
نیمه های شب دردی را در سینه ی خود احساس می کنید .

آن ها لبخندی با یکدیگر رد و بدل کردند که آینده
در آن پیدا بود .

گذر زمان
برای انسان های منتظر، کند است،
برای انسان های وحشت زده، سریع
برای انسان های غمگین، طولانی
برای انسان های شاد، کوتاه
اما برای آن ها که عاشق اند، زمان جادوانگی ست .
ساعت ها می گذرند، گل ها می میرند، روز های
جدید، راه های جدید، سپری می شوند .
فقط عشق است که می ماند .

عشق، اشتیاقی کامل و همگانی برای مشارکت و
همدلی است نه فقط در مورد احساسات بلکه در مورد
کل ذات و سرشت آدمی .

عاشق ها، دیوانه اند .

عشق تو، از شراب هم بهتر است !

انسان های عاشق اعتقاد دارند که غیر ممکن، ممکن
است .

دردها ورنج های عشق
از همه ی شادی های دیگر
بسیار شیرین تر است .

+ نوشته شده در یکشنبه 85/10/24 ساعت 9:27 عصر توسط سارا | نظر


عشق.عشق.عشق

چشم من نگاه نکن دوباره گریت می گیره  

                         ساده بگم که عشق من باید تو قلبت بمیره

فاصله بین منو تو از اینجا تا آسموناس

                         خیلی عزیزی واسه من اما زبونت بی وفاس.

 


+ نوشته شده در یکشنبه 85/10/24 ساعت 9:18 عصر توسط سارا | نظر


بیا تو و لذت ببر

امیدوارم که از مطالب وبلاگ لذت ببرید.
+ نوشته شده در شنبه 85/10/23 ساعت 11:11 عصر توسط سارا | نظر


<   <<   61   62   63   64   65   >>   >